معتاد بود به صدا به آغوش به طعم شراب لب های خوش رن

معتاد بود. به صدا... به آغوش... به طعم شراب لب های خوش رنگ ... و به کلمات... معتاد بود به کسی که عاشقانه ترین کلمات رو تو قلبش می ساخت. طاقت خماری نداشت. برای همین صبح تا شب و شب تا صبح صداش رو تزریق می کرد. رویا می ساخت. وقتی نبود درد می کشید و صبوری می کرد.
گفته بودم نذار بفهمه معتادش شدی. نذار بفهمه نباشه خواب و خوراک تو از بین می‌ره. نذار بفهمه کم‌رنگ شدنش از پا درت میاره. گفته بود باشه ولی معتاد بود. به چشم ها ... به موهای لخت بلند ... به بوی تن بعد هم آغوشی ... و به کلمات... معتاد کسی بود که بهش اعتیاد نداشت. گفته بودم اگه بفهمه معتادش شدی ازت فرار می کنه. گفته بود باشه ولی معتاد بود. به بوسه های آرام و طولانی ... به صدای نفس های نامنظم بعد هر آغوش ... به تلاش های بیهوده... و به کلمات...‌
گفته بودم معتاد شدن یعنی ضعیف شدن ... یعنی ترحم دیدن ... یعنی فراموش شدن ... گفته بود باشه ولی معتاد بود ... به خاطرات ... به خاطرات ... به خاطرات...
#حسین_حائریان
دیدگاه ها (۰)

آبی بهت میومد، همیشه میاد، مخصوصا وقتی لنز آبیتو با مانتو یخ...

باید بدهکاریم بهت رو صاف می کردم و مثل یک ژاپنی وظیفه شناس د...

در هزار و سیصد کیلومتریِ صنعا، جایی میان صحرا چاهی عمیق و مر...

گفتم دلم میخواد یه دختر داشته‌باشم با تو. از توی تراس گفت چی...

یادته همیشه می گفتم دوس دارم از دور ببینمت؟ بعد تو لجباز می ...

Mafias Stepdaughter

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط