ازدواج سوری پارت 18
ازدواج سوری پارت 18
مین یونگ ـ سلام ات
ـ سلام خوبی؟
مین یونگ ـ خوبم تو چی؟
ـ منم خوبم
مین یونگ ـ ات میتونی بری دنبال هیون ووک؟اخه من باید با یه نفر قرار داد ببندم و رایدسم که کار داره نمیتونه میشه بری دنبالش؟
ـ اره چرا که نه
مین یونگ ـ ممنون برات جبران میکنم
ـ نه بابا
مین یونگ ـ فعلا بای
ـ بای
گوشیو قطع کردم سوار موتور شدم رفتم دنبال هیون ووک بعدش رفتیم جلوی در مدرسه موتو رو پارک کردم از رو موتور اومدیم پایین منتظر نیانگ بودیم
ویو نیانگ
زنگ خونه خورد داشتم میرفتم جلوی در مدرسه که اوما با هیون ووک رو دیدم
ویو یوری
اومدم از نیانگ خدافظی کنم قبل از اینکه دستمو بزارم رو شونش سریع دوید رفت تو بغل یه پسر همسن خودش
ویو نیانگ
رفتم تو بغل هیون ووک تعجب کرد که اروم تو گوشش گفتم
ـ یوری داره نیگاه میکنه، میشه بغلم کنی؟
هیون ووک ـ *نیانگو بغل میکنه و با صدای اروم*اذیتت کرده؟
ـ اوهوم، خیلی
هیون ووک ـ بهش اهمیت نده
ـ ندادم
از بغل هیون ووک اومدم بیرون
مامان ـ سلام دخترم
ـ سلام هیون ووک کجا بود؟
مامان ـ زنداییت نتونست بره دنبالش دیگه رفتم دنبالش
ـ چه خوب
مامان ـ خیلی خب سوارشین بریم غذا بخوریم
هیون ووک ـ نیانگ تو پشت مامانت بشین اخه پات ته موتور درد میگیره(از تجربه ی خودم نوشتم)
ـ باشه
مامان سوار شد منم پشت سرش نشیتم بعدشم هیون ووک پشت سر من نشست و حرکت کردیم سمت یه سوپر مارکت و پیدا شدیم
ویو ات
سه تا نودل برداشتم با سه تا ابمیوه نشستیم کنار یکی از میزا اب جوش گرفتم و مودل هارو درست کردم شروع به خوردن کردیم
نیانگ ـ واای چقد داغه، دهنم سوخت
هیون ووک ـ باید فوتش کنی
ـ حق با هیون ووکه، باید قبل از اینکه بخوری فوتش کنی
نیانگ ـ بیا زبونم سوخت
ات و هیون ووک ـ *خنده*
نیانگ ـ نخندین
هیون ووک ـ باشه
مین یونگ ـ سلام ات
ـ سلام خوبی؟
مین یونگ ـ خوبم تو چی؟
ـ منم خوبم
مین یونگ ـ ات میتونی بری دنبال هیون ووک؟اخه من باید با یه نفر قرار داد ببندم و رایدسم که کار داره نمیتونه میشه بری دنبالش؟
ـ اره چرا که نه
مین یونگ ـ ممنون برات جبران میکنم
ـ نه بابا
مین یونگ ـ فعلا بای
ـ بای
گوشیو قطع کردم سوار موتور شدم رفتم دنبال هیون ووک بعدش رفتیم جلوی در مدرسه موتو رو پارک کردم از رو موتور اومدیم پایین منتظر نیانگ بودیم
ویو نیانگ
زنگ خونه خورد داشتم میرفتم جلوی در مدرسه که اوما با هیون ووک رو دیدم
ویو یوری
اومدم از نیانگ خدافظی کنم قبل از اینکه دستمو بزارم رو شونش سریع دوید رفت تو بغل یه پسر همسن خودش
ویو نیانگ
رفتم تو بغل هیون ووک تعجب کرد که اروم تو گوشش گفتم
ـ یوری داره نیگاه میکنه، میشه بغلم کنی؟
هیون ووک ـ *نیانگو بغل میکنه و با صدای اروم*اذیتت کرده؟
ـ اوهوم، خیلی
هیون ووک ـ بهش اهمیت نده
ـ ندادم
از بغل هیون ووک اومدم بیرون
مامان ـ سلام دخترم
ـ سلام هیون ووک کجا بود؟
مامان ـ زنداییت نتونست بره دنبالش دیگه رفتم دنبالش
ـ چه خوب
مامان ـ خیلی خب سوارشین بریم غذا بخوریم
هیون ووک ـ نیانگ تو پشت مامانت بشین اخه پات ته موتور درد میگیره(از تجربه ی خودم نوشتم)
ـ باشه
مامان سوار شد منم پشت سرش نشیتم بعدشم هیون ووک پشت سر من نشست و حرکت کردیم سمت یه سوپر مارکت و پیدا شدیم
ویو ات
سه تا نودل برداشتم با سه تا ابمیوه نشستیم کنار یکی از میزا اب جوش گرفتم و مودل هارو درست کردم شروع به خوردن کردیم
نیانگ ـ واای چقد داغه، دهنم سوخت
هیون ووک ـ باید فوتش کنی
ـ حق با هیون ووکه، باید قبل از اینکه بخوری فوتش کنی
نیانگ ـ بیا زبونم سوخت
ات و هیون ووک ـ *خنده*
نیانگ ـ نخندین
هیون ووک ـ باشه
۱۰.۹k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.