ازدواج سوری پارت 17 هپی مپی 200 تاییمون
ازدواج سوری پارت 17 هپی مپی 200 تاییمون
خاله و تهیونگ بعد چند دقیقه اومدن به روی خودم نیاوردم که از امپول میترسم
ویو تهیونگ
(یه نکته: تهیونگ میتونه ترس های ات رو بگه بدون اینکه بدونه مث خوناشام ها که ذهن ادما رو میخونن)
صدای ذهن ات به گوشم خورد فهمیدم که از امپول میترسه
م ب (همون مامان بزرگ) ـ خب ات پاشو وایسا و موهاتو جمع کن
ات وایساد موهاشو جمع کرد چشماشو از ترس رو هم فساد داد و لبشو گاز میگرفت
م ب ـ شل کن
ات ـ باشه
ویو ات
خودمو شل کردم اما از ترس نمیدونستم که یه چیز نرم تو دستم حس کردم یکی از چشمامو باز کردم که دیدم دست تهیونگ تو دستمه هیچیزی حس نمیکردم جوری که درد سوزن رو حس نکردم
خاله ـ تموم شد
ـ همین؟
خاله ـ اره
ـ پشمام
خاله ـ خیلی خب منو تهیونگ میریم بررون توهم الانه هاست کع خوابت ببره
ـ اما باید ناهار درست کنم *سریع پرت شد رو تخت و سیاهیه مطلق*
ویو تهیونگ
ات سریع خوابش مامان بزرگ از اتاق رف بیرون منم ات رو سر جاش گذاشتم پتو دادم روش یه بوس کوچیک زدم روی لباش
رفتم پایین مامان بزرگ رفت و منم رفتم تو اشپز خونه که برای ات سوپ درست کنم
ویو نیانگ
زنگ تفریح خورد با گوشیم رفتم تو حیاط رفتم یه گوشه خلوت خلوت نشستم اهنگ "Malibu" از مایلی سایرس گذاشتم (یه نکته: گایز نیانگ زبان اینگلیسی رو بلده و صداش هم رفته به تهیونگ)
همراش میخوندم که ناگهان یوری رو با ساشا دیدم(ساشا همونیه که نیانگو اذیت میکنه) سریع اهنگو قطع کردم پشت یه دیوار قایم شدم که منو نبینناشک داشت تو چشمام جمع میشد اما جلوشو گرفتم که نریزن و یواشکی نگاشون میکردم
دیدم یوری برای ساشا دستبند گرفته که شاخم زد بیرون
ـ این... این همون دستبندیه که من برای یوری درست کردم *بغض*
زنگ کلاس خورد اونا رفتن اونم دست تو دست هم
منم خودمو جمع جور کردم و رفتیم سر کلاس محل یوری ندادم بخاطر اون کارش
انگار از درون شکسته شدم
من فقط ده سالمه....
چه جوری به اینجا رسیدم اخه...
حالا که اینجوره منم با هیون ووک فاب میشم تا چشش در بیاد
ویو ات
از خواب پاشدم انگار خوب خوب شدم که یهو ته با یه ظرف سوپ اومد
ته ـ به به لیدیم بیدار شده..
ـ اره بیدار شدم و هیچ دردی حس نمیکنم
ته ـ خیلی خب بیا این سوپو بخور که کامل خوب شی
ـ باشه
سوپو خوردم ساعت 12 ربع کم بود ته تو شرکت یه کار کوچیک داشت و رفت منم اماده شدم(اسلاید دو) میخواستم سوار موتور شم که گوشیم زنگ خورد مین یونگ بود جواب دادم
خاله و تهیونگ بعد چند دقیقه اومدن به روی خودم نیاوردم که از امپول میترسم
ویو تهیونگ
(یه نکته: تهیونگ میتونه ترس های ات رو بگه بدون اینکه بدونه مث خوناشام ها که ذهن ادما رو میخونن)
صدای ذهن ات به گوشم خورد فهمیدم که از امپول میترسه
م ب (همون مامان بزرگ) ـ خب ات پاشو وایسا و موهاتو جمع کن
ات وایساد موهاشو جمع کرد چشماشو از ترس رو هم فساد داد و لبشو گاز میگرفت
م ب ـ شل کن
ات ـ باشه
ویو ات
خودمو شل کردم اما از ترس نمیدونستم که یه چیز نرم تو دستم حس کردم یکی از چشمامو باز کردم که دیدم دست تهیونگ تو دستمه هیچیزی حس نمیکردم جوری که درد سوزن رو حس نکردم
خاله ـ تموم شد
ـ همین؟
خاله ـ اره
ـ پشمام
خاله ـ خیلی خب منو تهیونگ میریم بررون توهم الانه هاست کع خوابت ببره
ـ اما باید ناهار درست کنم *سریع پرت شد رو تخت و سیاهیه مطلق*
ویو تهیونگ
ات سریع خوابش مامان بزرگ از اتاق رف بیرون منم ات رو سر جاش گذاشتم پتو دادم روش یه بوس کوچیک زدم روی لباش
رفتم پایین مامان بزرگ رفت و منم رفتم تو اشپز خونه که برای ات سوپ درست کنم
ویو نیانگ
زنگ تفریح خورد با گوشیم رفتم تو حیاط رفتم یه گوشه خلوت خلوت نشستم اهنگ "Malibu" از مایلی سایرس گذاشتم (یه نکته: گایز نیانگ زبان اینگلیسی رو بلده و صداش هم رفته به تهیونگ)
همراش میخوندم که ناگهان یوری رو با ساشا دیدم(ساشا همونیه که نیانگو اذیت میکنه) سریع اهنگو قطع کردم پشت یه دیوار قایم شدم که منو نبینناشک داشت تو چشمام جمع میشد اما جلوشو گرفتم که نریزن و یواشکی نگاشون میکردم
دیدم یوری برای ساشا دستبند گرفته که شاخم زد بیرون
ـ این... این همون دستبندیه که من برای یوری درست کردم *بغض*
زنگ کلاس خورد اونا رفتن اونم دست تو دست هم
منم خودمو جمع جور کردم و رفتیم سر کلاس محل یوری ندادم بخاطر اون کارش
انگار از درون شکسته شدم
من فقط ده سالمه....
چه جوری به اینجا رسیدم اخه...
حالا که اینجوره منم با هیون ووک فاب میشم تا چشش در بیاد
ویو ات
از خواب پاشدم انگار خوب خوب شدم که یهو ته با یه ظرف سوپ اومد
ته ـ به به لیدیم بیدار شده..
ـ اره بیدار شدم و هیچ دردی حس نمیکنم
ته ـ خیلی خب بیا این سوپو بخور که کامل خوب شی
ـ باشه
سوپو خوردم ساعت 12 ربع کم بود ته تو شرکت یه کار کوچیک داشت و رفت منم اماده شدم(اسلاید دو) میخواستم سوار موتور شم که گوشیم زنگ خورد مین یونگ بود جواب دادم
۱۱.۳k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.