خانزاده پارت

#خان_زاده #پارت215


نگاهی به دور تا دور اتاق انداختم. اتاق کوفتیش فقط یه بالکن داشت.
تیز به اون سمت رفتم و پایین و نگاه کردم.
اگه می پریدم احتمالا پام می شکست اما زنده میموندم و با پای شکسته احتمالا بازم گیر اهورا میوفتادم
دوباره به در کوبید و داد زد
_باز کن درو آیلین!
با لگدی که به در زد فهمیدم قصد شکستن درو داره.
سر و صدای بیرون زیاد شد. فکر کنم چند نفر اومدن تا بیرونش کنن.
صدای داد اهورا رو شنیدم که گفت
_چی میگی تو؟ زنم داخله جواب نمیده.
_اگه زنشه که کلید یدک و بدید باز کنه درو...
_نه بابا داره دروغ میگه این خانوم گفت مجرده... خانوم بیا بیرون!
لرزیدم. خدایا چه خاکی تو سرم کنم؟
اگه میرفتم بیرون و می‌گفتم و بیرونش کنن؟
نفس عمیقی کشیدم. فرار کردن راه حل نبود. من باید کاری می‌کردم اهورا بره و پشت سرش و نگاه نکنه.
در اتاق و باز کردم.
نگاهم به نگاهش گره خورد. اخم کردم.
مسئول مسافرخونه گفت
_این آقا شوهرتونه؟
زل زدم به اهورا و گفتم
_نه.. اما از آشناهامونه شما می تونید برید.
بد نگاهم کرد و گفت
_این آقا میخواد اینجا بمونه؟
به جای من اهورا جواب داد
_نه خیر. تا یه ساعت دیگه اتاق و تخلیه می‌کنیم شما بفرما...
مرد استغفراللهی گفت و همشون رفتن.
با رفتن اونا منتظر به اهورا نگاه کردم و گفتم
_همین جا حرفاتو بزن!
هلم داد داخل. خودشم اومد تو و درو بست.

🍁 🍁 🍁
دیدگاه ها (۲۵)

#خان_زاده #پارت216خصمانه نگاهش کردم و گفتم_من اجازه ندادم ب...

#خان_زاده #پارت217سکوت کردم و اون ادامه داد_حتی نموندی گوش ...

#خان_زاده #پارت214نفسش و فوت کرد و گفت_نمی‌دونم آیلین ولی ا...

#خان_زاده #پارت213روی تخت زوار در رفته‌ش دراز کشیدم و چشمام...

فرار من

پارت سه.

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط