خانزاده پارت

#خان_زاده #پارت214

نفسش و فوت کرد و گفت
_نمی‌دونم آیلین ولی اهورا مرد با نفوذیه.معجزست که توی این چهار روز پیدات نکرده...!
_با حرفات منو نترسون سحر شمارمم همین الان از گوشیت پاک کن که اهورا اگه بازم به زور گوشی تو گرفت ردی ازم نزنه.
با مهربونی گفت
_باشه عزیزم اما تو هم منو بی خبر نذار. کاری نداری فعلا؟
مغموم گفتم
_نه مواظب خودت باش.
تماس و قطع کردم و آهی کشیدم.هنوز کار پیدا نکرده بودم و این یعنی اوج بدبختی...
چون کم کم پس اندازم ته می‌کشید و در نهایت باید کارتون خواب میشدم.
بلند شدم و لباسام و عوض کردم.ساعت شش بود و می‌خواستم به دو تا رستورانی که سر راهم دیده بودم و آگهی زده بودن برم.
شالم و روی سرم مرتب کردم و در اتاق و باز کردم.
به محض بیرون رفتن با دیدن اهورا وحشت کردم.
تند اومدم تو و درو بستم.داشت به شماره اتاقا نگاه می‌کرد. بدبخت شدم. چه طور جا مو فهمید؟
با تقه ای که به در خورد تکون شدیدی خوردم و از در فاصله گرفتم.خدایا حالا چه غلطی باید بکنم؟
با شنیدن صداش رسما مردم و زنده شدم
_آیلین میدونم اونجایی باز کن درو تا نشکستمش

🍁 🍁 🍁 🍁
دیدگاه ها (۲۵)

#خان_زاده #پارت215نگاهی به دور تا دور اتاق انداختم. اتاق کو...

#خان_زاده #پارت216خصمانه نگاهش کردم و گفتم_من اجازه ندادم ب...

#خان_زاده #پارت213روی تخت زوار در رفته‌ش دراز کشیدم و چشمام...

#خان_زاده #پارت212* * *با حس غریبانه ای به اطراف نگاه کردم....

game of love and hate(part 28)

پارت دو

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط