مغزش یه قندِ خیسه جلو مورچه های فکرش،طناب کفشش که هر روز
مغزش یه قندِ خیسه جلو مورچه های فکرش،طناب کفشش که هر روز میبنده میده صدای شکستن استخون گردنش،تیغ گلی که میشد باشه توی دستاشه،طرد شده تا درک شه ، همیشه ، میزنه گوشه اتاق چنگ به افکارش،یه ساعتِ خوابیده روی دستشه ،فرش اتاقشْ باتلاقِ افکارشه،باطری زنگ زده توی اشک ساعتش نسبت به حالش وگرنه ساعت الان حس تیک تاک داشت،عادی شده در نظر همه باتلاق فکرش دور شده شکلش که امروز میزنه دست و پا توی فرش اتاقش،روکش کشیده روی آینه اتاقش چون شخص توی آینه آمادس برای دادن فوش به شخص بیرون آینه ،همیشه کولش همراشه اما جای خون مردگی احساسش توی کوله پشتی روی کمرش حسی هس که حمل میکنه،به یاد مادرش میکنه رقص توی صدای آمبولانس ،مادرش خفه شده بوده توی خون خودش، سوال شده براش ، چجوری داره میشه بزرگ؟ از اول بچه اولین نگاشو زیر چشی میکنه،بعدشم که میزنه زیر گریه خب ، فریاد خوردن مهر روی افکار با صدای اذان توی گوشش وقتی نمیدونه اصلا اذان چیه،بزرگ شده با نابود شدنش با مادر پدرای جدیدش توی خونه دومش به اسم مدرسه ،دیگه میکنه موهاشو ول ، صدای سوار شو ،گوشه خیابون ، فهمیدی چی شد؟ قیمتا شکست از زبون بچه ای که برای کار روحش شکست ، عادی شده گول زدن خودش،هنوزیه کاغذ با اسم خدا میبینه خم میشه میبوسه اسم خدا رو از روی زمین تا بزاره یه جا بالاتر،تعجب کرده توی گوشش،به جای تو،یکی بش گفته شما،با خودش میگه اون همونه؟،دنبال آدم خوب گشتن توی کبودی کمرش ،اثبات اینکه هنوز داره به کار پسره استفاده ، اومدن باد،خوردن اون کاغذ روی زمین،شدن تکرار ، باز،،،
ح میم
ح میم
۶.۷k
۱۷ تیر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۷۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.