تویی ه نمیشناسمت

تویی ڪه نمیشناسمت...

شاید از تبار رودے
خروشان،
زنده،
پویا،

ولی من از تبار مردابی‌امـ در دل ڪویر
ڪه لحظه‌ها را رو به پایان میشمارمـ

شاید از تبار نــورے
درخشان،
تابنده،
گــرمی‌بخش،

ولی من از تبار تاریڪی‌ام
دلمــرده و تنها و سرد ڪه هیچ ڪور سویی در دلمـ ره نمیابد

شاید از تبار دریایی
بیڪران،
پرتلاطمـ،
آیینه‌ےِ‌ آسمان


اما من از تبار ڪویرمـ و آسمان با دلمـ قهر است و خورشید سوزان میسوزاند تن تشنه‌امـ را...

ℳ£
دیدگاه ها (۱)

ای آخرین دریچهٔ زندان عمر من!ای واپسین خیال شبح وار سایه رنگ...

رفتی و روز مرا تیره تر از شب کردیبی تو در ظلمتم، ای دیدهٔ نو...

صبحها که لبخند میزنی خورشید گرم میشودبه وقت طلوع نگاهت ..تو ...

‌می‌گویم‌: «دوستت دارم»می‌شکفی،گلهای باغچه تقلید می‌کنندخدا ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط