در کویر وشوره زاران شوره زاری بیش نیست
در کویر وشوره زاران شوره زاری بیش نیست
جز لب خشکیده وچشم انتظاری بیش نیست
پای زخمی از ره و خار بیابانی به تن
جُز به مار ونیش عقرب تیغ وخاری بیش نیست
دل مده بر شوره زاران پر بُوَد از راه کج
گر بهشتت وعده آرد جُزشراری بیش نیست
بنده ی خالق شو و از عهدِ مخلوقش گُذر
چون ببندی چشمِ دل اُفتاده باری بیش نیست
هر که گفت مردِ رهم رَه بررهش آسان مکش
دل به هرناکس مده جُزغمگساری بیش نیست
رفته ای گر بر خطا پا از برش بیرون بکش
ورنه بربسته ره وشب زنده داری بیش نیست
ما که رفتیم و به گردابش فرو تا پای جان
تو مرو دیگر بمان جُز آه و زاری بیش نیست
جز لب خشکیده وچشم انتظاری بیش نیست
پای زخمی از ره و خار بیابانی به تن
جُز به مار ونیش عقرب تیغ وخاری بیش نیست
دل مده بر شوره زاران پر بُوَد از راه کج
گر بهشتت وعده آرد جُزشراری بیش نیست
بنده ی خالق شو و از عهدِ مخلوقش گُذر
چون ببندی چشمِ دل اُفتاده باری بیش نیست
هر که گفت مردِ رهم رَه بررهش آسان مکش
دل به هرناکس مده جُزغمگساری بیش نیست
رفته ای گر بر خطا پا از برش بیرون بکش
ورنه بربسته ره وشب زنده داری بیش نیست
ما که رفتیم و به گردابش فرو تا پای جان
تو مرو دیگر بمان جُز آه و زاری بیش نیست
۲.۱k
۰۹ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.