از غمش سر به در و مشت به دیوار زدم

از غمش سر به در و مشت به دیوار زدم 
ناله از این دلِ وامانده ی تبدار زدم 
گفت لطفا ببر از یاد ، من و خاطره ام  
در سکوتی که کشنده ست فقط زار زدم 
جز وفاداری و عشق از چه مگر رنجیدی؟
در سوالات خودم طعنه به دلدار زدم !
خوش به حالش که ندارد خبر از حال دلم 
روی عکسش به  لبش بوسه به تکرار زدم 
مثل آتش که به هیزم زده باشد امشب
دست بر فندک و آن پاکتِ سیگار زدم
دیدگاه ها (۱)

من تورا درچالشی ازعشق دعوت میکنمحس نا آرام خود را با تو قسمت...

در کویر وشوره زاران شوره زاری بیش نیست جز لب خشکیده وچشم انت...

تقویم خاطراتم پرشده ازآمدن نم نم باران از تو چه پنهان منساله...

به من گفتی  تو را جانم ، نبودیتو  را مُرغی  غزلخوانم  ، نبود...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط