پارت۵۹ (هرکی فالو کنه جاییزه دارین)
#رها
رفتیم سوار ماشینش شدیم که بهش گفتم
-میشه بگی چرا منو نگه داشتی؟
-منظور ؟
-یعنی اینکه تو که دیگه نمیخوای منو بفروشی پس چرا منو نمیفرستی ایران
-بهت میگم
-اوکی
رسیدیم یه کافه خیلی خوشگل رزرو کرده بود چون کسی اونجا نبود رفتیم نشستیم رو یه میز خوشگل وسط کلی پروانه و گل بهش میگفتن مقهى بارفانه العربي (کافه عربی پروانه) خوشگل بود
-چی میل دارید جناب
-یه ۱۰ دیقه دیگه بیارید
-چشم قربان
-رها
-بله؟
-میخوام یه داستان تعریف کنم
-بگو میشنوم
-هیچ حرفی نزن ما بینش
-اوکی
-من وقتی ایران بودم یه دختری رو زیر نظر داشتم اولش تو دادگاه دیدمش بعد که گفتم برام تاتوشو در بیارن شیفتش شدم از زندان فرار کردمو تو خیابون بودم از اینور به اونور یه تماس درست حسابی گرفتمو گفتن خونه اون دختر توی شهرک غرب و آدرس کاملشو بهم دادن نزدیک خونش شدم ولی نتونستم برم چون دوستش اونجا بود دوستشو با خودش دیدم که دوستش داشت با اکسش حرف میزد صبر کردم که اون دختر و دوستش راه بیوفتن بلاخره راه افتادن دنبالش افتادم که به پاساژ رسیدن اون دختر انقدر شیطون بود که هر مردی که بهش چشم داشت رو ایسگاه میکرد از حرکاتش زیاد خوشم نیومد ولی به نظرم با مزه بود وقتی رفتن تو خونشون مامان دوستش زنگ میزنه به دوست اون دختر و بعد از چند دقیقه اون دخترا میان پایین و دوست اون دختر میره با خودم گفتم بهترین فرصته و واقعا هم بود رفتم تو خونش که با کلی ترسو لرز میره تو اتاقشو درو قفل میکنه ولی من در اون اتاق رو باز میکنمو تا صبح نگاهش میکنم کی به کیه اون که نمیفهمید بعد از دو روز باید فرار میکردم باید میرفتم نمیتونستم ولش کنم برا همین بیهوشش کردمو با خودم آوردمش دبی هنوز به حس عشقی که بهش داشتم شک داشتم یه سری کار نیمه تموم هم داشتم چاره ای نبود که از اون دختر استفاده کنم اخه اون زرنگ بود بلد بود چیکار کنه بعد از اینکه فروختمش در به در دنبالش گشتم اون موقع متوجه شدم که اره من واقعا عاشقشم درسته مدت کمیه و کلمه عشق برای این مدت کم جایز نیست و میگن که عشق با مرور زمان به دست میاد برا من که اینجوری نبود برا تو چی بود؟ اون دختر رها (اینجا منظورم از رها یعنی آزاد بودنش) الان زندانیه منه مال منه ولی نمیشه به زور نگهش داشت نمیشه بدون عشق باشه برا همین برات حق انتخاب میزارم
-بفرمایید اینم سفارشتون
یه کیک کوچولو بود با یه دسته گل بزرگ
رفتیم سوار ماشینش شدیم که بهش گفتم
-میشه بگی چرا منو نگه داشتی؟
-منظور ؟
-یعنی اینکه تو که دیگه نمیخوای منو بفروشی پس چرا منو نمیفرستی ایران
-بهت میگم
-اوکی
رسیدیم یه کافه خیلی خوشگل رزرو کرده بود چون کسی اونجا نبود رفتیم نشستیم رو یه میز خوشگل وسط کلی پروانه و گل بهش میگفتن مقهى بارفانه العربي (کافه عربی پروانه) خوشگل بود
-چی میل دارید جناب
-یه ۱۰ دیقه دیگه بیارید
-چشم قربان
-رها
-بله؟
-میخوام یه داستان تعریف کنم
-بگو میشنوم
-هیچ حرفی نزن ما بینش
-اوکی
-من وقتی ایران بودم یه دختری رو زیر نظر داشتم اولش تو دادگاه دیدمش بعد که گفتم برام تاتوشو در بیارن شیفتش شدم از زندان فرار کردمو تو خیابون بودم از اینور به اونور یه تماس درست حسابی گرفتمو گفتن خونه اون دختر توی شهرک غرب و آدرس کاملشو بهم دادن نزدیک خونش شدم ولی نتونستم برم چون دوستش اونجا بود دوستشو با خودش دیدم که دوستش داشت با اکسش حرف میزد صبر کردم که اون دختر و دوستش راه بیوفتن بلاخره راه افتادن دنبالش افتادم که به پاساژ رسیدن اون دختر انقدر شیطون بود که هر مردی که بهش چشم داشت رو ایسگاه میکرد از حرکاتش زیاد خوشم نیومد ولی به نظرم با مزه بود وقتی رفتن تو خونشون مامان دوستش زنگ میزنه به دوست اون دختر و بعد از چند دقیقه اون دخترا میان پایین و دوست اون دختر میره با خودم گفتم بهترین فرصته و واقعا هم بود رفتم تو خونش که با کلی ترسو لرز میره تو اتاقشو درو قفل میکنه ولی من در اون اتاق رو باز میکنمو تا صبح نگاهش میکنم کی به کیه اون که نمیفهمید بعد از دو روز باید فرار میکردم باید میرفتم نمیتونستم ولش کنم برا همین بیهوشش کردمو با خودم آوردمش دبی هنوز به حس عشقی که بهش داشتم شک داشتم یه سری کار نیمه تموم هم داشتم چاره ای نبود که از اون دختر استفاده کنم اخه اون زرنگ بود بلد بود چیکار کنه بعد از اینکه فروختمش در به در دنبالش گشتم اون موقع متوجه شدم که اره من واقعا عاشقشم درسته مدت کمیه و کلمه عشق برای این مدت کم جایز نیست و میگن که عشق با مرور زمان به دست میاد برا من که اینجوری نبود برا تو چی بود؟ اون دختر رها (اینجا منظورم از رها یعنی آزاد بودنش) الان زندانیه منه مال منه ولی نمیشه به زور نگهش داشت نمیشه بدون عشق باشه برا همین برات حق انتخاب میزارم
-بفرمایید اینم سفارشتون
یه کیک کوچولو بود با یه دسته گل بزرگ
۳.۰k
۰۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.