نه غزل برای خواندن نه صدا برای آواز

نه غزل برای خواندن، نه صدا برای آواز
نه هوای شعر دارم، نه پری برای پرواز

نه چنان شکسته بالم که زمین شود سرایم
نه توان پر کشیدن به امید صبح اعجاز

چه به روز آفتاب سر بام ما رسیده است
خبر از طلوع داری؟!!!شب خانمان برانداز

نه ترانه می سرایم که برای او بخوانی
نه نگاه گریه سودی به نگفته های یک راز

نه امید وصل دارم، نه هراسی از جدایی
نه رسیده ام به پایان، نه به سر هوای آغاز

من دل سپرده را از شب رفتنت نترسان
که سپرده ام خودم را به خدای قصه پرداز
دیدگاه ها (۳)

یاد تو می کنم من، در موسم بهاران افسوس رفته ای تو، لعنت به ر...

برگِ پاییزم و ترسی ززمستانم نیستبا من امروز تنی هست! ولی جان...

چند جرعه غزل بود و منو حسرت دیدارهم صحبت من جای تو شد عکس به...

‍ تا هیاهویِ ریل می‌آمدمی‌دویدم تو را نگه دارمحال و روزم مگر...

یِـک ســآل بَـعـددوپآرتی jkP.1هیچوقت نفهمیدی بخاطر رفتنت من ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط