یاد تو می کنم من در موسم بهاران

یاد تو می کنم من، در موسم بهاران
افسوس رفته ای تو، لعنت به روزگاران

از چشم تو گرفتم، درس هزار و یک شب
گویا به درس و مشقی، بردی دل از هزاران

با التماس و خواهش، گفتم که بازگردی
نفرین به اشک بیجا در چشم بیقراران

دل را به باد دادم، شاید به سویت آمد
سر را نهاده ام من در خیل سربداران

پای پیاده آمد شاعر و بی رمق شد
تا دید بوده ای تو، ارباب دل سواران

تاریخ می زند کف، دنیا به خود ندیده
اینگونه بیقراری در بین سوگواران!

چشمی نمانده من را در سیل اشک هایم
گاهی چو مشک گریم، گاهی شبیه باران

آنقدر می زنم سر، بر درب خانهء تو
"کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران"
دیدگاه ها (۲)

برگِ پاییزم و ترسی ززمستانم نیستبا من امروز تنی هست! ولی جان...

اگرچه سبز و جوانم شبیه پاییزم!همیشه درد خودم را به سینه می ر...

نه غزل برای خواندن، نه صدا برای آوازنه هوای شعر دارم، نه پری...

چند جرعه غزل بود و منو حسرت دیدارهم صحبت من جای تو شد عکس به...

چپتر ۴ _ شعله ای در دلروزها برای لیندا مثل قفسی بسته بود.زند...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط