برگ پاییزم و ترسی ززمستانم نیست

برگِ پاییزم و ترسی ززمستانم نیست
با من امروز تنی هست! ولی جانم نیست

بی خبر رفتی و حالا خبرت را نفرست
زیر آوار دگر طاقتِِ بارانم نیست!

یادِ گیسوی تو هرلحظه به رویایِ من ست
شب به شب بی تو به جز خوابِ پریشانم نیست

حاصلِ جمعِ تو بودن، همه تنها شدن ست
رودِ پیوسته به دریایم و پایانم نیست

"با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر"١
آه! می گردم و می گردم و می دانم نیست!
دیدگاه ها (۱)

اگرچه سبز و جوانم شبیه پاییزم!همیشه درد خودم را به سینه می ر...

بنویسید خزان، سهمِ من و قسمتِ منبنویسید خزان، مالِ من و ثروت...

یاد تو می کنم من، در موسم بهاران افسوس رفته ای تو، لعنت به ر...

نه غزل برای خواندن، نه صدا برای آوازنه هوای شعر دارم، نه پری...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط