(استاد جذاب من) پارت بیست سوم
(استاد جذاب من) پارت بیست سوم
رفتیم ژاپن توی یک خونه جیمین که کسی داخلش بود و یادم اومد اون همون کسی بود که من رو از بابام خریده بود و به عنوان برده ازم استفاده میکرد و من فرار کردم فقط به جیمین گفتم تا بریم جیمین گفت نه من با این مرد کار ها دارم گفتمش مگه میشناسیش گفت آره یه مرد مزخرفه و پدر منه گفتم پدرت گفت آره چرا حالا میترسی بیا بریم جلو رفتیم و من موهامو انداخته بودم جلوی صورتم که نبینه منو
(از زبان جیمین)
رفتم نزدیکش گفتم تو خونه من چیکار میکنی برو بیرون ما باهم هیچ نسبتی نداریم گفت تو پسرمی گفتمش حالا یادت به من افتاد که ورشکست شدی و اومدی تو خونه ی من من مثل تو مافیا نبودم کار کردم و رسیدم به اینجا و تو هیچی فقط یه مافیا بودی و الان هیچی نیستی یادت بیاد به اون زمانی که مامان و جلو روم کشتی و من رو از خونت بیرون کردی گفت معذرت میخوام پسرم گفتم حالا میای اینو میگی
گفت این دختره گفتمش زنم و پچمه اینا خانوادمن نه تو گفت اسمش چیه گفتمش به تو هیچ ربطی نداره و گفتم ا.ت بریم پدرم گفت چی ا.ت وایسا ببینم گفتمش آره اسمش ا.تس گفت تو میدونی داری با کی زندگی میکنی گفتمش آره میدونم گفت من اینو میشناسم با پدرش قرار داد داشتم و بعد پدرش پول نداشت به من بده ا.ت رو داد و ا.ت برده من بود ولی فرار کرد حالا اون پدر عوضیت کجاست گفتمش داری دروغ میگی و نگاه به ا.ت کردم ا.ت سرش پایین بود و گفتمش آره چیزی نگفت و سرشو برد پایین پدرم گفت خودتو پدر عوضیت رو میندازم زندان پسر بدبختم میخوای پولاشو بالا بکشی حیف اون بچه
گفتمش تو اگه بری پلیس و خبر کنی اول خودتو میگیره من هم الان پلیس و خبر کردم بیاد تورو ببره که بفهمی همیشه زندگی با تو نیست و پلیس اومد پدرمو برد زندان و ا.ت گفت معذرت میخوام باید بهت میگفتم گفتمش عزیزم این زندگی گذشته تو بوده به من هم ربطی نداره الانه که مهمه اون حقش زندان بود
رفتیم ژاپن توی یک خونه جیمین که کسی داخلش بود و یادم اومد اون همون کسی بود که من رو از بابام خریده بود و به عنوان برده ازم استفاده میکرد و من فرار کردم فقط به جیمین گفتم تا بریم جیمین گفت نه من با این مرد کار ها دارم گفتمش مگه میشناسیش گفت آره یه مرد مزخرفه و پدر منه گفتم پدرت گفت آره چرا حالا میترسی بیا بریم جلو رفتیم و من موهامو انداخته بودم جلوی صورتم که نبینه منو
(از زبان جیمین)
رفتم نزدیکش گفتم تو خونه من چیکار میکنی برو بیرون ما باهم هیچ نسبتی نداریم گفت تو پسرمی گفتمش حالا یادت به من افتاد که ورشکست شدی و اومدی تو خونه ی من من مثل تو مافیا نبودم کار کردم و رسیدم به اینجا و تو هیچی فقط یه مافیا بودی و الان هیچی نیستی یادت بیاد به اون زمانی که مامان و جلو روم کشتی و من رو از خونت بیرون کردی گفت معذرت میخوام پسرم گفتم حالا میای اینو میگی
گفت این دختره گفتمش زنم و پچمه اینا خانوادمن نه تو گفت اسمش چیه گفتمش به تو هیچ ربطی نداره و گفتم ا.ت بریم پدرم گفت چی ا.ت وایسا ببینم گفتمش آره اسمش ا.تس گفت تو میدونی داری با کی زندگی میکنی گفتمش آره میدونم گفت من اینو میشناسم با پدرش قرار داد داشتم و بعد پدرش پول نداشت به من بده ا.ت رو داد و ا.ت برده من بود ولی فرار کرد حالا اون پدر عوضیت کجاست گفتمش داری دروغ میگی و نگاه به ا.ت کردم ا.ت سرش پایین بود و گفتمش آره چیزی نگفت و سرشو برد پایین پدرم گفت خودتو پدر عوضیت رو میندازم زندان پسر بدبختم میخوای پولاشو بالا بکشی حیف اون بچه
گفتمش تو اگه بری پلیس و خبر کنی اول خودتو میگیره من هم الان پلیس و خبر کردم بیاد تورو ببره که بفهمی همیشه زندگی با تو نیست و پلیس اومد پدرمو برد زندان و ا.ت گفت معذرت میخوام باید بهت میگفتم گفتمش عزیزم این زندگی گذشته تو بوده به من هم ربطی نداره الانه که مهمه اون حقش زندان بود
۱۰.۴k
۲۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.