(استاد جذاب من) پارت بیست و دوم
(استاد جذاب من) پارت بیست و دوم
و گفت اگه میخوای زنده بمونی باید ا.ت ماله مابشه گفتم جیمین قبول کن تروخدا من نمیخوام تو بمیری جیمین گفت نه نمیخواد اول منو بکش بعد ا.ت رو آزاد کن چون لیسا نیاز به مراقبت داره و سونگمین خواست جیمین رو بزنه من هم داشتم گریه میکردم که محافظ های جیمین اومدن و همشو گرفتن و بستن و منو آزاد کردن سریع رفتم جیمین رو بغل کردم و جیمین گفت ببریدشون زندان و رفتیم خونه شب شده بود بفکر لیسا بودیم سریع رفتیم خونه تا داره با پرستارش بازی میکنه و پرستارو دیگه گفتیم بره و رفت رفتیم تو اتاق لیسا هم بریدیم و به جیمین گفتم این اولین شبی که راحتیم بعد از سه سال اون هم با یه دختر ناز و خوشگل فکر کنم به تو رفته عزیزم جیمین گفت اگه به تو میرفت خوشگل تر بود و جیمین گفت ا.ت گفتمش جانم گفت من خیلی اذیتت کردم حتی امروز کاشکی نبودم که ببینم اینقدر اذیت شدی واقعا من نبودم خودت و خانوادت زندگی خوب و آرومی داشتین واقعا منو ببخش آخه با من خیلی خسته شدی از اول که دیدمت که بلند شدی اسمتو گفتی یه حسی بهم دست داد وقتی میدیدمت بیشتر بهت علاقمند تر میشدم و بعدش واقعا نمیتونستم تحمل کنم که تورو ببینم هیچی بهت نگم و تو اردو شد که تو چادرت بودم و اذیتت میکردم بعد تو مدرسه هم همینطور بعدش بردمت خونم و باز هم اذیتت میکردم واقعا تعجب میکنم که الان چرا دوسم داری بهش گفتم من اول ازت متنفر بودم و بعدش میدیدم که خیلی دوسم داری سعی کردم دوست داشته باشم ولی نتونستم ولی الان خیلی دوست دارم و بهت وابستم یه روز اومدی خونمون اون مرتیکه هم مامانم آورد و گفت که دوست پسرمه وقتی که تو رفتی علاقم بهت خیلی شدید شد و بعدش رفتم مدرسه که ببینمت ولی نیومده بودی رفتم خونت دیدم یه زنه بود بعد که بهت گفتم چیشد اینقدر گریه کردم که داشتم میمردم وقتی فهمیدم الکی یه نفس راحتی کشیدم و یه چیز دیگه اگه هزار تا اتفاق دیگه بیفته من هم هنوز باهاتم و بعد بوسش کردم و بغلش کردم و خوابیدیم که لیسا گریه کرد بلند شدیم و باهاش بازی کردیم که خوابش برد و بلاخره خوابش جیمین گفت وسایلت رو جمع کن فردا بریم ژاپن نمیخوام تایلند هنوز بمونم
و گفت اگه میخوای زنده بمونی باید ا.ت ماله مابشه گفتم جیمین قبول کن تروخدا من نمیخوام تو بمیری جیمین گفت نه نمیخواد اول منو بکش بعد ا.ت رو آزاد کن چون لیسا نیاز به مراقبت داره و سونگمین خواست جیمین رو بزنه من هم داشتم گریه میکردم که محافظ های جیمین اومدن و همشو گرفتن و بستن و منو آزاد کردن سریع رفتم جیمین رو بغل کردم و جیمین گفت ببریدشون زندان و رفتیم خونه شب شده بود بفکر لیسا بودیم سریع رفتیم خونه تا داره با پرستارش بازی میکنه و پرستارو دیگه گفتیم بره و رفت رفتیم تو اتاق لیسا هم بریدیم و به جیمین گفتم این اولین شبی که راحتیم بعد از سه سال اون هم با یه دختر ناز و خوشگل فکر کنم به تو رفته عزیزم جیمین گفت اگه به تو میرفت خوشگل تر بود و جیمین گفت ا.ت گفتمش جانم گفت من خیلی اذیتت کردم حتی امروز کاشکی نبودم که ببینم اینقدر اذیت شدی واقعا من نبودم خودت و خانوادت زندگی خوب و آرومی داشتین واقعا منو ببخش آخه با من خیلی خسته شدی از اول که دیدمت که بلند شدی اسمتو گفتی یه حسی بهم دست داد وقتی میدیدمت بیشتر بهت علاقمند تر میشدم و بعدش واقعا نمیتونستم تحمل کنم که تورو ببینم هیچی بهت نگم و تو اردو شد که تو چادرت بودم و اذیتت میکردم بعد تو مدرسه هم همینطور بعدش بردمت خونم و باز هم اذیتت میکردم واقعا تعجب میکنم که الان چرا دوسم داری بهش گفتم من اول ازت متنفر بودم و بعدش میدیدم که خیلی دوسم داری سعی کردم دوست داشته باشم ولی نتونستم ولی الان خیلی دوست دارم و بهت وابستم یه روز اومدی خونمون اون مرتیکه هم مامانم آورد و گفت که دوست پسرمه وقتی که تو رفتی علاقم بهت خیلی شدید شد و بعدش رفتم مدرسه که ببینمت ولی نیومده بودی رفتم خونت دیدم یه زنه بود بعد که بهت گفتم چیشد اینقدر گریه کردم که داشتم میمردم وقتی فهمیدم الکی یه نفس راحتی کشیدم و یه چیز دیگه اگه هزار تا اتفاق دیگه بیفته من هم هنوز باهاتم و بعد بوسش کردم و بغلش کردم و خوابیدیم که لیسا گریه کرد بلند شدیم و باهاش بازی کردیم که خوابش برد و بلاخره خوابش جیمین گفت وسایلت رو جمع کن فردا بریم ژاپن نمیخوام تایلند هنوز بمونم
۱۰.۳k
۲۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.