•وقتی بدون اجازه میری بار•
•وقتی بدون اجازه میری بار•
🦊 #یونجون 🦊
از اونجایی که یونجون خونه نبود و قرار بود دیر به خونه بیاد حسابی حوصلت سر رفته و نمیدونستی که چیکار کنی..اما یهو به فکرت زد که بری بار..
میدونستی اگه به یونجون بگی احتمالا موافقت نمیکنه که تنهایی بری واسه همین بهش نگفتی و رفتی حاضر شدی و با دوستات به بار رفتی
•شب ساعت 10•
برای چندمین بار لیوان مشروب رو سر کشیدی..فکر میکردی یونجون امروز دیر میاد خونه واسه همین عجله ای واسه رفتن نداشتی
گوشیت رو برداشتی تا چک کنی ولی با 12 تماس از دست رفته با یونجون مواجه شدی
+ دوازده تا تماس؟ برای چی..
با خودت زمزمه کردی و خواستی باهاش تماس بگیری که خودش دوباره بهت زنگ زد..
گوشیو برداشتی و از بار اومدی بیرون تا یونجون متوجه سروصدا ها نشه
+الو؟ یونجونا...چیشده...
به محض اینکه گوشیو برداشتی نگران پرسید
_کجاییییییی؟ چرا جواب تماسامو نمیدیییی؟
+من..چیزه خب..
_یاااا میدونی ساعت چنده؟؟ کجایی این وقت شب؟؟؟
با شنیدن این حرفاش فهمیدی که خونه اس و میدونستی که اگه بفهمه به بار رفتی پاره ات میکنه
+ام..چیزه الان میام..
بدون اینکه منتظر حرف دیگه اش باشی زود گوشیو قطع کردی، برگشتی بار و بعد برداشتن کیفت و خداحافظی از دوستات یه تاکسی گرفتی و رفتی خونه
.
.
همین که در رو زدی یونجون سریع در رو باز کرد..
_کجا رفته بودی؟
_حالت خوبه؟ اصلا میدونی چقدر نگرانت شدممم؟
با صدای اروم اما نگرانی پرسید..
وارد خونه شدی و سرتو با شرمندگی پایین انداختی
+ببخشید..
با دیدن قیافت فهمید که دوباره به حرفش گوش ندادی
_نگو که..رفته بودی باررررررر؟
سرتو اروم بالا و پایین کردی که به سمتت اومد
_چرا بهم نگفتی؟ تازه این وقت شببببب
+اگه بهت میگفتم..اجازه نمیدادی
بیشتر بهت نزدیک شد و تو رو به دیوار چسبوند
_یعنی..میدونستی که نمیزارم با اینحال بازم رفتی بار؟
_اگه بلایی سرت میومد چییییی؟
+ببخشید..
همینطوری سرت رو پایین انداخته بودی که چونه ات رو گرفت و سرتو بالا اورد تا باهاش چشم تو چشم بشی
_بیبی گرلم..امشب کلا قوانینو زیر پا گذاشتی میدونی که...؟
+میدونم..ولی اخه..
انگشت اشارشو رو لبات گذاشت
_ولی بی ولی...میدونی که نمیتونی از دست تنبیه هام فرار کنی
و بلافاصله سرشو تو گودی گردنت فرو کرد و شروع به بوسیدن و گاز های ریز از گردنت کرد و همزمان با اینکارش..دستشو زیر ران هات گذاشت، بلندت کرد و به سمت تخت بردت..
🦊🦊🦊🦊🦊🦊🦊🦊🦊🦊🦊🦊🦊🦊🦊
#سناریو #سناریو_یونجون #چوی_یونجون #تی_اکس_تی #توباتو #سناریو_تی_اکس_تی #سناریو_توباتو #کیپاپ #کی_پاپ #سناریو_کیپاپ #فیک #فیکشن #TXT #Tomorrow_X_Together #fic_TXT #Fic
🦊 #یونجون 🦊
از اونجایی که یونجون خونه نبود و قرار بود دیر به خونه بیاد حسابی حوصلت سر رفته و نمیدونستی که چیکار کنی..اما یهو به فکرت زد که بری بار..
میدونستی اگه به یونجون بگی احتمالا موافقت نمیکنه که تنهایی بری واسه همین بهش نگفتی و رفتی حاضر شدی و با دوستات به بار رفتی
•شب ساعت 10•
برای چندمین بار لیوان مشروب رو سر کشیدی..فکر میکردی یونجون امروز دیر میاد خونه واسه همین عجله ای واسه رفتن نداشتی
گوشیت رو برداشتی تا چک کنی ولی با 12 تماس از دست رفته با یونجون مواجه شدی
+ دوازده تا تماس؟ برای چی..
با خودت زمزمه کردی و خواستی باهاش تماس بگیری که خودش دوباره بهت زنگ زد..
گوشیو برداشتی و از بار اومدی بیرون تا یونجون متوجه سروصدا ها نشه
+الو؟ یونجونا...چیشده...
به محض اینکه گوشیو برداشتی نگران پرسید
_کجاییییییی؟ چرا جواب تماسامو نمیدیییی؟
+من..چیزه خب..
_یاااا میدونی ساعت چنده؟؟ کجایی این وقت شب؟؟؟
با شنیدن این حرفاش فهمیدی که خونه اس و میدونستی که اگه بفهمه به بار رفتی پاره ات میکنه
+ام..چیزه الان میام..
بدون اینکه منتظر حرف دیگه اش باشی زود گوشیو قطع کردی، برگشتی بار و بعد برداشتن کیفت و خداحافظی از دوستات یه تاکسی گرفتی و رفتی خونه
.
.
همین که در رو زدی یونجون سریع در رو باز کرد..
_کجا رفته بودی؟
_حالت خوبه؟ اصلا میدونی چقدر نگرانت شدممم؟
با صدای اروم اما نگرانی پرسید..
وارد خونه شدی و سرتو با شرمندگی پایین انداختی
+ببخشید..
با دیدن قیافت فهمید که دوباره به حرفش گوش ندادی
_نگو که..رفته بودی باررررررر؟
سرتو اروم بالا و پایین کردی که به سمتت اومد
_چرا بهم نگفتی؟ تازه این وقت شببببب
+اگه بهت میگفتم..اجازه نمیدادی
بیشتر بهت نزدیک شد و تو رو به دیوار چسبوند
_یعنی..میدونستی که نمیزارم با اینحال بازم رفتی بار؟
_اگه بلایی سرت میومد چییییی؟
+ببخشید..
همینطوری سرت رو پایین انداخته بودی که چونه ات رو گرفت و سرتو بالا اورد تا باهاش چشم تو چشم بشی
_بیبی گرلم..امشب کلا قوانینو زیر پا گذاشتی میدونی که...؟
+میدونم..ولی اخه..
انگشت اشارشو رو لبات گذاشت
_ولی بی ولی...میدونی که نمیتونی از دست تنبیه هام فرار کنی
و بلافاصله سرشو تو گودی گردنت فرو کرد و شروع به بوسیدن و گاز های ریز از گردنت کرد و همزمان با اینکارش..دستشو زیر ران هات گذاشت، بلندت کرد و به سمت تخت بردت..
🦊🦊🦊🦊🦊🦊🦊🦊🦊🦊🦊🦊🦊🦊🦊
#سناریو #سناریو_یونجون #چوی_یونجون #تی_اکس_تی #توباتو #سناریو_تی_اکس_تی #سناریو_توباتو #کیپاپ #کی_پاپ #سناریو_کیپاپ #فیک #فیکشن #TXT #Tomorrow_X_Together #fic_TXT #Fic
۱۳.۴k
۱۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.