نازنینی آمد و دستی به دل ما زد و رفت

نازنینی آمد و دستی به دل ما زد و رفت 
 پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت 

 کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد 
 خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت 

 درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد 
 آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت

خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد 
که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت 

رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نکرد 
 چه دلی داشت خدایاکه به دریا زد و رفت 

 بود آیا که ز دیوانه ی خود یاد کند
 آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت 

 سایه آن چشم سیه با تو چه می گفت که دوش
 عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت
از کانال من در تلگرام بازدید بفرمائید*
https://telegram.me/monlightyy/foad
دیدگاه ها (۲)

بسیار سال ها گذشتتا بفهممآن که در خیابان می گریداز آن که در ...

سلطان منی سلطان منیو اندر دل❤ و جان ایمان منیدر من بدمی من ...

به دلـم تهمت پُر رنگ تری باید زدجرمش از عشق گذشتست، خدا میدا...

دستمال کاغذی به اشک گفت :قطره قطره ات طلا ستیک کم از طلای خو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط