شد شب یلدا ولی غمگین و تنهایم هنوز

شد شبِ یلدا ولی، غمگین و تنهـایم هنوز
واپسیـن ساعاتِ پائیـزی ، به رؤیایم هنوز

تا سحـر بیـدارم امشب، با غـزل در دفترم
مینـویسم شـادم امـا غـرقِ اخفایم هنـوز

منتظـر بـودم بیائـی تا کـه قـربانت شوم
بهـرِ قربانی شـدن، غــرقِ تمنـایم هنــوز

چشمِ من از دورۍات یکدَم نخفتد تا سحر
دفترِ شعـرم بـه سر در حالِ احیایم هنــوز

همچو پروانـه کشیدی پَـر تو رفتی از بَرَم
سوزشی دارم ز دل چون شمعِ شبهایم هنوز

آنقـدر گفتـم ز غم، یلدا فــراموشم شـده
لحظه ای افتـاده در یادم به یلدایم هنـوز

لحظـه ی پایانیِ فصـلِ خـزانم سر رسیـد
نغمه ی شادی زدم گـویا که گُلپایم هنـوز

هندوانه سمبـلِ رفعِ عطش باشد به تیـر
تا قیامت تشنه ی بوسه، ز لب هایم هنوز

لحظه ای گفتم که از شادی سُرایم امشبی
یادم افتاده ولـی سلطانِ غم هایم هنــوز

#علیرضا_شیرانی
دیدگاه ها (۸)

شمردم جوجه هایم را، در این پایان پاییزی تو یلدایی ترین بانو،...

بگذار هر ثانیه، حالِ تو خوب باشد....بگذار رفتنی ها بروند و م...

دلبری دل بسته بود، اما دلش با ما نبود قلبِ سردی بود در جانِ ...

یـلـدای آدم هـا ، همیـشه اول دی نیستهرکس شبی بۍیار بنشیند شب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط