دلبری دل بسته بود اما دلش با ما نبود

دلبری دل بسته بود، اما دلش با ما نبود
قلبِ سردی بود در جانِ دلش، گرما نبود

یکدلی ها مینمود و ادعایی داشت، لیک
یک دلی ها بـود ، اما بـا دلـم اصلاً نبود

تک زلیخایی کـه با یوسف ترینِ عاشقم!
پیرهن ها می دَرید اما دلش ،شیدا نبود

آه ،واویلا دلم را سخت مجنون کرده بود
گر چه لیـلا بـود ، اما...آه ه ه واویلا نبود

چشمِ او دریایی و چشم و دلم دریاترین
در قیـاسِ اشک هایم وسعتِ دریـا نبود

هفت شهرِ عشق را در طالعم گشتم، ولی
حیف در پس کوچهٔ تقدیرِ من، پیدا نبود

آه ای غم‌ های زرد و خشکِ ایـامِ خزان؟
درد و داغِ هیچ عشقی، اینقدر یلدا نبود

#حسین_دلجو
دیدگاه ها (۴)

شد شبِ یلدا ولی، غمگین و تنهـایم هنوزواپسیـن ساعاتِ پائیـزی ...

شمردم جوجه هایم را، در این پایان پاییزی تو یلدایی ترین بانو،...

یـلـدای آدم هـا ، همیـشه اول دی نیستهرکس شبی بۍیار بنشیند شب...

دوبـاره یک شبِ یلـدا، دوباره قرعه‌ی فالو نیستی کـه بگـویـی «...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط