(:Waiting for a way to escape and forget):
(:Waiting for a way to escape and forget):
پارت⑨
رزا:حاضری با من بیای آلمان؟
رامونا:چی؟چرا میخوای بری آلمان؟
رزا:چون اگه کره بمونیم یا بریم اسپانیا کوک منو پیدا میکنه پس باید بریم آلمان تو میای؟خانوادت چی میشن؟باید به فکر اونا هم باشیم اونا میتونن بیان آلمان؟ میخوای تو نیایی؟
رامونا:نفس بکش ....چرا میخوای ؟فرار کنی مگه مجرمی؟
رزا:نمیدونم... نمیدونم (با صدای تقریباً بلند)
رامونا:ببین تو الان حالت خوب نیست نمیتونی درست تصمیم بگیری وقتی رسیدیم خونه یکم استراحت کن بعد تصمیم بگیر
رزا:من حالم خوبه و الان میتونم تصمیم بگیرم
رامونا:نه حالت خوب نیست پس لج نکن میریم خونه استراحت میکنی بعد باهم صحبت میکنیم باشه
رزا:باشه....باشه رامونا ولی من میترسم و عذاب وجدان دارم
رامونا:چرا؟
رزا:چون کوک به من وابسته شده بود احتمالاً الان خیلی آسیب دیده
رامونا:میدونی من فقط میتونم بهت بگم برو و خودتو بهش نشون بده
رزا:اگه برم خودمو بهش نشون بدم منو میبخشه؟
رامونا:نمیدونم ولی فکر کنم آره
رزا:بهش فکر میکنم
رامونا:آفرین کار درست همینه
«یک ساعت بعد»
کارلوس:کوک؟
کوک:بله؟
کارلوس:حالت بهتره؟
کوک:آره بهترم
کارلوس:پس من میرم کارای ترخیصت رو انجام بدم
کوک:صبر کن
کارلوس:چیزی شده؟
کوک:به نظرت اون دختره که گفتی شبیه رزا بود خودش نبود؟ یعنی احتمال داره که زنده باشه؟
کارلوس:عملاً نباید زنده باشه شاید من توهم زدم یا درست ندیدم
$:آره احتمالاً تو درست ندیدی چون از وقتی باهم آشنا شدیم یه بار نشد که تو چشمای کورت رو باز کنی
کارلوس:یاااااا من همیشه چشمام بازه
کوک:باشه باشه
کارلوس:الان حالت خوب نیست بعداً به حسابت میرسم
کوک:الانم هیچ کار نمیتونی بکنی دیگه چه برسه به بعداً
کارلوس:میتونم
کوک:نه خیر نمیتونی
کارلوس:حالا نشونت میدم صبر کن
پارت⑨
رزا:حاضری با من بیای آلمان؟
رامونا:چی؟چرا میخوای بری آلمان؟
رزا:چون اگه کره بمونیم یا بریم اسپانیا کوک منو پیدا میکنه پس باید بریم آلمان تو میای؟خانوادت چی میشن؟باید به فکر اونا هم باشیم اونا میتونن بیان آلمان؟ میخوای تو نیایی؟
رامونا:نفس بکش ....چرا میخوای ؟فرار کنی مگه مجرمی؟
رزا:نمیدونم... نمیدونم (با صدای تقریباً بلند)
رامونا:ببین تو الان حالت خوب نیست نمیتونی درست تصمیم بگیری وقتی رسیدیم خونه یکم استراحت کن بعد تصمیم بگیر
رزا:من حالم خوبه و الان میتونم تصمیم بگیرم
رامونا:نه حالت خوب نیست پس لج نکن میریم خونه استراحت میکنی بعد باهم صحبت میکنیم باشه
رزا:باشه....باشه رامونا ولی من میترسم و عذاب وجدان دارم
رامونا:چرا؟
رزا:چون کوک به من وابسته شده بود احتمالاً الان خیلی آسیب دیده
رامونا:میدونی من فقط میتونم بهت بگم برو و خودتو بهش نشون بده
رزا:اگه برم خودمو بهش نشون بدم منو میبخشه؟
رامونا:نمیدونم ولی فکر کنم آره
رزا:بهش فکر میکنم
رامونا:آفرین کار درست همینه
«یک ساعت بعد»
کارلوس:کوک؟
کوک:بله؟
کارلوس:حالت بهتره؟
کوک:آره بهترم
کارلوس:پس من میرم کارای ترخیصت رو انجام بدم
کوک:صبر کن
کارلوس:چیزی شده؟
کوک:به نظرت اون دختره که گفتی شبیه رزا بود خودش نبود؟ یعنی احتمال داره که زنده باشه؟
کارلوس:عملاً نباید زنده باشه شاید من توهم زدم یا درست ندیدم
$:آره احتمالاً تو درست ندیدی چون از وقتی باهم آشنا شدیم یه بار نشد که تو چشمای کورت رو باز کنی
کارلوس:یاااااا من همیشه چشمام بازه
کوک:باشه باشه
کارلوس:الان حالت خوب نیست بعداً به حسابت میرسم
کوک:الانم هیچ کار نمیتونی بکنی دیگه چه برسه به بعداً
کارلوس:میتونم
کوک:نه خیر نمیتونی
کارلوس:حالا نشونت میدم صبر کن
۶۲.۰k
۲۶ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.