پارت کلاس شروع میشه بازی هم همینطور
پارت ۲: کلاس شروع میشه، بازی هم همینطور
ساعت ۸:۱۰ – کلاس دوم ب
زنگ اول تازه خورده بود. دانشآموزها یکییکی وارد کلاس میشدن. بعضیا هنوز خوابآلود بودن، بعضی دیگه پرانرژی و شلوغ.
میوکا طبق معمول گوشهی کلاس، کنار پنجره نشست. صندلی همیشگیاش، جایی که میشد آسمون رو تماشا کنه، یا بیصدا دفتر یادداشتش رو باز کنه و تو سکوت بنویسه.
اما امروز، صندلی کناریش خالی نموند.
— «خب خب خب، امروز قراره برات مزاحمتر از همیشه باشم.»
صدای هاروتو بود. با لبخند شیطونش، روی صندلی کناری او نشست.
میوکا بدون اینکه نگاهش کنه، آروم گفت:
— «صندلی تو نیست.»
— «آره... ولی صندلی تو هم قرار نبود اینقدر جذاب باشه که منو بکشه سمت خودش.»
میوکا کمی گونههاش سرخ شد، اما خودش رو به ندیدن زد. همون لحظه معلم وارد کلاس شد و کلاس ساکت شد.
نیم ساعت بعد...
روی کاغذی که روی میز میوکا افتاده بود، یه یادداشت نوشته شده بود:
«تو همیشه اینقدر آروم و مرموزی؟ یا فقط جلوی من؟»
با یه شکلک کوچیک گربهای که لبخند شیطون داشت.
میوکا آهسته لبخند زد، اما خیلی کوتاه.
اون کاغذ رو تا کرد، برداشت، و چیزی نوشت:
«تو همیشه اینقدر پرحرفی؟ یا فقط وقتی من ساکتم؟»
وقتی معلم برگشت سمت تخته، یادداشت رو به آرومی روی میز هاروتو سر داد.
چند ثانیه بعد، پچپچ خندهداری کنار گوشش شنید:
— «اوه، خانوم مرموزم جواب میده؟! پس داریم پیشرفت میکنیم...»
صدای معلم ناگهان بلند شد:
— «هاروتو! باز داری حرف میزنی؟»
هاروتو صاف نشست، جدی گفت:
— «نه خانم، داشتم با روح درونم صحبت میکردم.»
همه کلاس خندیدن.
میوکا فقط لبخند زد.
تو دلش گفت:
«تو واقعاً غیرقابل پیشبینیای... اما چرا قلبم با هر شیطنتت، یه ضربه محکمتر میزنه؟»
پایان پارت دوم.
امید وارم خوشتون اومده باشه.
ساعت ۸:۱۰ – کلاس دوم ب
زنگ اول تازه خورده بود. دانشآموزها یکییکی وارد کلاس میشدن. بعضیا هنوز خوابآلود بودن، بعضی دیگه پرانرژی و شلوغ.
میوکا طبق معمول گوشهی کلاس، کنار پنجره نشست. صندلی همیشگیاش، جایی که میشد آسمون رو تماشا کنه، یا بیصدا دفتر یادداشتش رو باز کنه و تو سکوت بنویسه.
اما امروز، صندلی کناریش خالی نموند.
— «خب خب خب، امروز قراره برات مزاحمتر از همیشه باشم.»
صدای هاروتو بود. با لبخند شیطونش، روی صندلی کناری او نشست.
میوکا بدون اینکه نگاهش کنه، آروم گفت:
— «صندلی تو نیست.»
— «آره... ولی صندلی تو هم قرار نبود اینقدر جذاب باشه که منو بکشه سمت خودش.»
میوکا کمی گونههاش سرخ شد، اما خودش رو به ندیدن زد. همون لحظه معلم وارد کلاس شد و کلاس ساکت شد.
نیم ساعت بعد...
روی کاغذی که روی میز میوکا افتاده بود، یه یادداشت نوشته شده بود:
«تو همیشه اینقدر آروم و مرموزی؟ یا فقط جلوی من؟»
با یه شکلک کوچیک گربهای که لبخند شیطون داشت.
میوکا آهسته لبخند زد، اما خیلی کوتاه.
اون کاغذ رو تا کرد، برداشت، و چیزی نوشت:
«تو همیشه اینقدر پرحرفی؟ یا فقط وقتی من ساکتم؟»
وقتی معلم برگشت سمت تخته، یادداشت رو به آرومی روی میز هاروتو سر داد.
چند ثانیه بعد، پچپچ خندهداری کنار گوشش شنید:
— «اوه، خانوم مرموزم جواب میده؟! پس داریم پیشرفت میکنیم...»
صدای معلم ناگهان بلند شد:
— «هاروتو! باز داری حرف میزنی؟»
هاروتو صاف نشست، جدی گفت:
— «نه خانم، داشتم با روح درونم صحبت میکردم.»
همه کلاس خندیدن.
میوکا فقط لبخند زد.
تو دلش گفت:
«تو واقعاً غیرقابل پیشبینیای... اما چرا قلبم با هر شیطنتت، یه ضربه محکمتر میزنه؟»
پایان پارت دوم.
امید وارم خوشتون اومده باشه.
- ۲.۵k
- ۰۵ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط