★تا چند ڪنیم از تو قناعت به نگاهی
★تا چند ڪنیم از تو قناعت به نگاهی
یڪ عـمـر قـنـاعت نـتـوان ڪـرد الـهـی
دیریست ڪه چون هاله همه دور تو گردم
چـون بـازشـوم از سـرت ای مـه به نگـاهی
بر هر دری ای شمع چو پروانه زنم سر
در آرزوی آن ڪه بـیـابـم بـه تـو راهـی
نه روی سخن گفتن و نه پای گذشتن
سرگشتـه ام ای ماهِ هنـرپیشه پنـاهی
در فڪر ڪلاهند حریفان همه،هشدار
هرگز به سـر ماه نرفـتـه است ڪلاهی
بگریز در آغوش من از خلق ڪه گلها
از بــاد گـریـزنــد در آغـوش گـیـاهـی
در آرزوی جـلـوه مـهـتـاب جـمـالش
یا رب گذراندیم چه شبهای سیاهی
یڪ عمر گنه ڪردم و شرمنده ڪه در حشر
شــایــان گــذشـت تــو مـرا نـیـسـت گـنـاهـی
#شهریار #شعر
یڪ عـمـر قـنـاعت نـتـوان ڪـرد الـهـی
دیریست ڪه چون هاله همه دور تو گردم
چـون بـازشـوم از سـرت ای مـه به نگـاهی
بر هر دری ای شمع چو پروانه زنم سر
در آرزوی آن ڪه بـیـابـم بـه تـو راهـی
نه روی سخن گفتن و نه پای گذشتن
سرگشتـه ام ای ماهِ هنـرپیشه پنـاهی
در فڪر ڪلاهند حریفان همه،هشدار
هرگز به سـر ماه نرفـتـه است ڪلاهی
بگریز در آغوش من از خلق ڪه گلها
از بــاد گـریـزنــد در آغـوش گـیـاهـی
در آرزوی جـلـوه مـهـتـاب جـمـالش
یا رب گذراندیم چه شبهای سیاهی
یڪ عمر گنه ڪردم و شرمنده ڪه در حشر
شــایــان گــذشـت تــو مـرا نـیـسـت گـنـاهـی
#شهریار #شعر
۲.۴k
۰۹ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.