شعر فرید فردوسی
شعر فرید فردوسی:
ای سایه ی مشکوک خزیده پس دیوار
برگوی چه می خواهی از ایران من این بار؟
این بار می آیی که مرا با چه بکوبی!؟
با بطری مشروب؟ و یا پاکت سیگار؟
این بار لباست نه پلنگی است نه جنگی
لبخند زنان آمده ای با کت و شلوار
با دستکش مخملی ات دست ندادیم
تا دست تو کوتاه شود، چشم تو بیدار
بیدار شو از خواب و ببین هیچ ندارد
کالای فریبنده ات امروز خریدار
من مشتری صلحم و تو کاسب خونی
من این سر بازارم و تو آن سر بازار
می ترسم از این جنگ که نرم است و می آید
با پنبه سرم را ببرد دشمن مکار
بگذار توکل بکنم باز به لطفت
ایمان مرا حضرت دادار نگه دار
ای سایه ی مشکوک خزیده پس دیوار
برگوی چه می خواهی از ایران من این بار؟
این بار می آیی که مرا با چه بکوبی!؟
با بطری مشروب؟ و یا پاکت سیگار؟
این بار لباست نه پلنگی است نه جنگی
لبخند زنان آمده ای با کت و شلوار
با دستکش مخملی ات دست ندادیم
تا دست تو کوتاه شود، چشم تو بیدار
بیدار شو از خواب و ببین هیچ ندارد
کالای فریبنده ات امروز خریدار
من مشتری صلحم و تو کاسب خونی
من این سر بازارم و تو آن سر بازار
می ترسم از این جنگ که نرم است و می آید
با پنبه سرم را ببرد دشمن مکار
بگذار توکل بکنم باز به لطفت
ایمان مرا حضرت دادار نگه دار
- ۱.۱k
- ۱۵ مهر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط