گمشده در قلبم
گمشده در قلبم
پارت۲۹
فیلم جالبی بود.
تمام خوراکی هارو خوردیم و سینی خالی شده بود.
برگشتم سمتش:خب حالا چیکار کنیم؟!
بازی دست چین رو داری؟
_اره دارم.همونو بازی کنیم!
سینی رو برداشت و بلند شد:خب تو برو بازی رو بیار
بلند شدم تا سینی رو از دستش بگیرم که دستش رو کشید اونور و با شیطنت گفت:عاعا!مگه نگفتی خونه خودمه؟تو خونه خودم نمیتونم کاری کنم یعنی؟
حرف کم آورده بودم.باشه ای گفتم و رفتم تا بازی رو بیارم.
وقتی برگشتم کیوکا داشت سینی لیوان ها و کاسه هارو کف میزد.بی سر صدا رفتم پشت سرش و اروم سمت راست گردنش رو قلقلک دادم که شونش رو بالاتر آورد و با خنده گفت:نکن!
برگشتم و لیوان ها و کارتا رو گذاشتم و چند دقیقه منتظرش موندم تا تموم بشه کارش.بعد از آب کشیدن ظرفا،دستاشو با لباسش خشک کرد و اومد.
مویچیرو:بازی که بلدی؟!
با شیطنت گفت:اگه بلد نبودم که نمیگفتم!
_خیله خب پس شروع کنیم،یک دو سه!
کارت رو گذاشتم و اون خیلی سریع چیند.متعجب نگاش کردم و گفتم:چقد سریع چیندی...!
با شیطنت همیشگیش گفت:باشه حالا یکم اسون میگیرم بهت.و بعد از ژست 😌نتونست خودش رو نگه داره و خندید.منم به رفتارش خندیدم.
تا ساعت چهار و ربع بازی کردیم و هردومون کارت هامون مساوی بود و کارت آخر بود.کیوکا کارتو برداشت و با لحن باحالی گفت:و اما کارت آخر!این کارت برنده رو مشخص می کنه!
خودش هم خندش گرفته بود.
کارتو گذاشت و چیندیم کهههه.....
من بردم.
کیوکا با هیجان دست زد:افرین ازم بردی!ولی دفعه دیگه من میبرم!
سر تکون دادم.
به ساعت نگاه کرد و گفت:ساعت چهارو بیسته دقه هست.
کارت هارو جمع کرد و لیوان هارو هم من جمع کردم.بعد از جمع کردن بازی،سمت پالتوش که روی صندلی گذاشته بود رفت و برداشت و پوشید.
_وایسا بیام باهات
نه نه نمیخواد فقط دوتا کوچه هست شب هم که نیس تو این سرما هم کسی مثل من و تو دیوونه نیست پیاده بخواد از جایی برگرده!خطری نداره!
با تردید بهش اعتماد کردم:باشه...
از کیفش یه جعبه کوچیک آبی در اورد:بفرمایید!
گرفتم:این چیه؟
لبخند دندون نمایی زد:خب بازش کن ببین!
بازش کردم که یه عطر کوچیک آبی رنگ توش بود.
شرمنده گفتم:چرا زحمت کشیدی؟ممنون!
تند پرید و بغلم کرد:من ازت ممنونم که هوامو داری!
متقابلاً بغلش کردم:منم ممنونم که هستی.
با خجالت ازم جدا شد:خب عاشقانه بازی بسه!دیگه برم دیر شد.
دستمو بالای سرش گذاشتم:باش برو به سلامت.
از در خارج شد و دست تکون داد: خدافظ!
براش دست تکون دادم:خدافظ!
در عطر رو باز کردم و بو کردم.خیلی بوی خوبی داشت
عطرش سرد بود و زیاد تند نبود.
ازین پارت یکم بالا پایین پست شده تو کالکشن مرتب شدش هست
پارت۲۹
فیلم جالبی بود.
تمام خوراکی هارو خوردیم و سینی خالی شده بود.
برگشتم سمتش:خب حالا چیکار کنیم؟!
بازی دست چین رو داری؟
_اره دارم.همونو بازی کنیم!
سینی رو برداشت و بلند شد:خب تو برو بازی رو بیار
بلند شدم تا سینی رو از دستش بگیرم که دستش رو کشید اونور و با شیطنت گفت:عاعا!مگه نگفتی خونه خودمه؟تو خونه خودم نمیتونم کاری کنم یعنی؟
حرف کم آورده بودم.باشه ای گفتم و رفتم تا بازی رو بیارم.
وقتی برگشتم کیوکا داشت سینی لیوان ها و کاسه هارو کف میزد.بی سر صدا رفتم پشت سرش و اروم سمت راست گردنش رو قلقلک دادم که شونش رو بالاتر آورد و با خنده گفت:نکن!
برگشتم و لیوان ها و کارتا رو گذاشتم و چند دقیقه منتظرش موندم تا تموم بشه کارش.بعد از آب کشیدن ظرفا،دستاشو با لباسش خشک کرد و اومد.
مویچیرو:بازی که بلدی؟!
با شیطنت گفت:اگه بلد نبودم که نمیگفتم!
_خیله خب پس شروع کنیم،یک دو سه!
کارت رو گذاشتم و اون خیلی سریع چیند.متعجب نگاش کردم و گفتم:چقد سریع چیندی...!
با شیطنت همیشگیش گفت:باشه حالا یکم اسون میگیرم بهت.و بعد از ژست 😌نتونست خودش رو نگه داره و خندید.منم به رفتارش خندیدم.
تا ساعت چهار و ربع بازی کردیم و هردومون کارت هامون مساوی بود و کارت آخر بود.کیوکا کارتو برداشت و با لحن باحالی گفت:و اما کارت آخر!این کارت برنده رو مشخص می کنه!
خودش هم خندش گرفته بود.
کارتو گذاشت و چیندیم کهههه.....
من بردم.
کیوکا با هیجان دست زد:افرین ازم بردی!ولی دفعه دیگه من میبرم!
سر تکون دادم.
به ساعت نگاه کرد و گفت:ساعت چهارو بیسته دقه هست.
کارت هارو جمع کرد و لیوان هارو هم من جمع کردم.بعد از جمع کردن بازی،سمت پالتوش که روی صندلی گذاشته بود رفت و برداشت و پوشید.
_وایسا بیام باهات
نه نه نمیخواد فقط دوتا کوچه هست شب هم که نیس تو این سرما هم کسی مثل من و تو دیوونه نیست پیاده بخواد از جایی برگرده!خطری نداره!
با تردید بهش اعتماد کردم:باشه...
از کیفش یه جعبه کوچیک آبی در اورد:بفرمایید!
گرفتم:این چیه؟
لبخند دندون نمایی زد:خب بازش کن ببین!
بازش کردم که یه عطر کوچیک آبی رنگ توش بود.
شرمنده گفتم:چرا زحمت کشیدی؟ممنون!
تند پرید و بغلم کرد:من ازت ممنونم که هوامو داری!
متقابلاً بغلش کردم:منم ممنونم که هستی.
با خجالت ازم جدا شد:خب عاشقانه بازی بسه!دیگه برم دیر شد.
دستمو بالای سرش گذاشتم:باش برو به سلامت.
از در خارج شد و دست تکون داد: خدافظ!
براش دست تکون دادم:خدافظ!
در عطر رو باز کردم و بو کردم.خیلی بوی خوبی داشت
عطرش سرد بود و زیاد تند نبود.
ازین پارت یکم بالا پایین پست شده تو کالکشن مرتب شدش هست
۹۰۹
۱۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.