زندگی ام قطره اشکی بود بر گونه ی تنهایی که لیز خورد ...

زندگی ام قطره اشکی بود بر گونه ی تنهایی که لیز خورد و به عدم رفت...
حسرت گنجشکی بود که بر شاخه ی کاج زوزه کشید و گربه ی مرگ
با چشمانی اشک آلود آن را بلعید...
دلتنگی بی پایان آفریدگار بود...
واق واق سگی که صاحبش را خرسی تکه پاره کرد...
تصادف لحظه ها بود...
تعامل سلول ها...
پیچش کلیدی در قفلی خراب ...
باز شدن دری به سوی خیال بود...
دیدگاه ها (۱۲)

وقتی تو نیستی کودکیِ من بزرگ می شود و یادم می رود کودکی ها...

آقای دکتر خدا گواهه ما داشتیم زندگیمون میکردیم ، کار به کسی...

نه بر خویش شَکاک نه بر تو مُردد زبان بسته ام گوشِ کَرِ دیوار...

از راهروهای درونم پایین می روم  تا به اتاق هایی که سال هاست ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط