بعضی شبها که به خودم میام
"بعضی شبها که به خودم میام،
میبینم غرق شدم...
توی یه باتلاق.
باتلاقی که نه تقلا میکنم ازش بیرون بیام،
نه فریاد میزنم،
نه حتی از کسی کمک میخوام.
فقط اشک میریزم.
آرومتر از همیشه... عمیقتر از قبل.
هی فرو میرم توی خاطرههات — یا رویاها؟
اگه اصلا مرزی بین خاطره و رویایی که با تو ساختم، باقی مونده باشه
نمیدونم چرا ما،
از بین اینهمه…
چرا نخواستنهات، تاوان من شدن؟
چرا نگاهت، سهم یکی دیگهست؟
من هیچوقت نتونستم رفتنم رو بهت هدیه بدم.
نه که نخوام... نشد.
چون نتونستم.
مثل زخمی که هرچی عمیقتر باشه،
دردش واقعیتره — و تو، بیشتر بهش دل میدی
مثل عشق تو.
روحم رو از سنگفرش عشقت جدا کردم،
اما خودم هنوز نتونستم از خیابون خاطرههامون عبور کنم.
سالهاست همینجام...
گیر افتادم.
تنها، توی تاریکی.
ایستاده،
خیره به جلو...
اما پاهام حرکت نمیکنن
مثل همیشه باهام همراه نیستن
درست مثل قلبم
برخلاف تو.
تو که سالها پیش از این خیابون گذشتی.
خیابونی که برات فقط یه کوچهی تاریک توی یه شهر شلوغ بود.
اما برای من؟
همهی زندگیمه... 🖤"
"Marie's writings"
میبینم غرق شدم...
توی یه باتلاق.
باتلاقی که نه تقلا میکنم ازش بیرون بیام،
نه فریاد میزنم،
نه حتی از کسی کمک میخوام.
فقط اشک میریزم.
آرومتر از همیشه... عمیقتر از قبل.
هی فرو میرم توی خاطرههات — یا رویاها؟
اگه اصلا مرزی بین خاطره و رویایی که با تو ساختم، باقی مونده باشه
نمیدونم چرا ما،
از بین اینهمه…
چرا نخواستنهات، تاوان من شدن؟
چرا نگاهت، سهم یکی دیگهست؟
من هیچوقت نتونستم رفتنم رو بهت هدیه بدم.
نه که نخوام... نشد.
چون نتونستم.
مثل زخمی که هرچی عمیقتر باشه،
دردش واقعیتره — و تو، بیشتر بهش دل میدی
مثل عشق تو.
روحم رو از سنگفرش عشقت جدا کردم،
اما خودم هنوز نتونستم از خیابون خاطرههامون عبور کنم.
سالهاست همینجام...
گیر افتادم.
تنها، توی تاریکی.
ایستاده،
خیره به جلو...
اما پاهام حرکت نمیکنن
مثل همیشه باهام همراه نیستن
درست مثل قلبم
برخلاف تو.
تو که سالها پیش از این خیابون گذشتی.
خیابونی که برات فقط یه کوچهی تاریک توی یه شهر شلوغ بود.
اما برای من؟
همهی زندگیمه... 🖤"
"Marie's writings"
- ۲۳.۲k
- ۰۷ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط