راستش من از اون مدل دخترا نبودم که مامانم برام هر شب قصه

راستش من از اون مدل دخترا نبودم که مامانم برام هر شب قصه بگه،برای همین هر شب که می‌خوابیدم یک ساعت قبل از خواب برای خودم قصه میگفتم.توی تمام غصه های من یک فرشته نگهبان حضور داشت.چون به نظرم این که آدم فرشته نگهبان داشته باشه خیلی طبیعیه.
فرشته نگهبان من همیشه قبل از خواب می اومد تو اتاق، می ایستاد کنار پنجره، چون اصولاً فرشته های نگهبان از در وارد نمیشن. فرشته نگهبان من یه فوتبالیست خیلی ماهر بود. اون هر شب که میومد از مسابقاتش برام کلی خاطره تعریف می کرد. یه روز که فرشته نگهبان از پنجره میاد تو اتاق (مثل همیشه) دید که من دارم گریه می کنم. این اولین بار بود که از کنار پنجره اومد پیش من. یادم نیست به خاطر چی گریه می کردم، فقط هردوتامون سکوت کرده بودیم.
وقتی گریه های من تموم شد، بهم گفت که اجازه نمی‌دهه دیگه اشکم در بیاد. بهم گفت حق ندارم دیگه مقابل هیچکس گریه کنم. گفت آدم نباید وقتشو برای از دست دادن آب بدنش از طریق چشماش هدر بده. گفت اگه زمانی خواستم وزنم را کم کنم، بهتره به جای گریه کردن، ورزش کنم و این شد که من شدم یه والیبالیست حرفه ای... #فرشته_نگهبان
#دخترونه #فانتزی
دیدگاه ها (۳)

سلام؛بنده ات ایستاده بر در...دلم میخواد این لحظات فقط زل بزن...

هزار و یک‌ اسم‌ داری‌ و من‌ از آن‌ همه‌ اسم‌ «لطیف» را دوست‌...

بسم الله الرحمن الرحیممعنای شرک✅ آیت‌الله حاج‌آقا مرتضی تهرا...

یکی از چیزهایی که دلم می خواد در باره اش صحبت کنم اینه که خی...

ترسناک ترین خاطره ی من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط