꧁فقط ¹⁵سالمه꧂: فیک
꧁فقط ¹⁵سالمه꧂: فیک
پارت:⁶
ته: خوبی ا.ت
نگران-
ا.ت همچنان بالا اورد
ته: ای خدا
دستشو گذاشت رو پیشونی ا.ت دست دست و صورتو شصت
ا.ت: ته بریم خونه
ته: باشه عشقم
ته دستشو گذاشت زیر زانوی ا.ت و بلندش کرد
از دست شویی خارج شد رفت به صمت سالن
ته: ببخشید ولی ما باید بریم همسرم حالش خوب نیست
جین: نگرانیه ای که نیست
ته: نه عمو
جی جان: باشه پسرم مراقبش باش
ته: حتما فعلا من باید برم
جی جان: خدافظ
تهیونگ از عمارت جی جان خارج شد
رفت به صمت ماشین ا.ت رو گذاشت رو صندلی جلو و کمر بندشو بست
( صاحب این عمارتی که توش به مهمونی دعوت شده بودن جی جان بود)
خودشم سوار ماشین شد و کمر بندو ب بست وماشین رو روشن کرد و حرکت کرد
حرکت کرد به صمت خونه. ا.ت رو برد داخل گذاشت رو تخت بعد به دکتر زنگ زد تا بیاد ا.ت رو ماینه کنه
دکتر رسید و ا.ا رو ماینه کرد
دک: تبریک میگم همسرتون بارداره
ته: واقعا
خوشحال-
دک: بله
ته: ممنون
خر ذوق-
' یک هفته بعد'
ته: ا.ت بدو حاظر شو میریم بار ب ی مهمونی دعوتیم
ا.ت: چ مهمونی
ته: پارتی. رفیقم
ا.ت: رفیقت کیه؟
ته: جنی
ا.ت: جنی کیه
ته: نمیشناسیش
ا.ت: اها باش من رفتم اماده شم
ته: بریم منم حاظر شم
ا.ت: باشه
رفتن بالا و حاضر شدن و امدن پایین
ا.ت: ته من حال ندارم
ته: عب نداره بریم بیرون حالت خوب میشه
ا.ت: باش
( عکس لباساشونو میزارم)
رفتن سوار ماشین شدن ا.ت گوشیشو گرفت دستش سرگرم گوشیش شد
ته: بزارش کنار بیب
ا.ت: ولمون کن تورو خداا
ته: بزارش کنار
ا.ت: عیشش بیا
گذاشتش کنارـ
ته: افرین پیاده شو رسیدیم فقط بهت میگم نباید از کنارم جوم بخوری و مست کنی
ا.ت: باشه باشه
پیاده شدن ته دستشو دور کمر ا.ت حلقع زدن و رفتن داخل
جنی: عه امدی ته
پرید بغلش ا.ته تعجب کرد میشه گفت حسودی کرد
ته: اره جنی
از بغل جنی در امدـ
جنی: این کیه؟
ته: همسرمه
جنی: کی ازدواج کردی ددی
ته: خیلی وقت پیش الان بچه هم دارم، منو ددی صدا نکن جنی ما دوستیم
جنی: اهاخوبه، باشه بابا
#ادامه_پست_بعدی
پارت:⁶
ته: خوبی ا.ت
نگران-
ا.ت همچنان بالا اورد
ته: ای خدا
دستشو گذاشت رو پیشونی ا.ت دست دست و صورتو شصت
ا.ت: ته بریم خونه
ته: باشه عشقم
ته دستشو گذاشت زیر زانوی ا.ت و بلندش کرد
از دست شویی خارج شد رفت به صمت سالن
ته: ببخشید ولی ما باید بریم همسرم حالش خوب نیست
جین: نگرانیه ای که نیست
ته: نه عمو
جی جان: باشه پسرم مراقبش باش
ته: حتما فعلا من باید برم
جی جان: خدافظ
تهیونگ از عمارت جی جان خارج شد
رفت به صمت ماشین ا.ت رو گذاشت رو صندلی جلو و کمر بندشو بست
( صاحب این عمارتی که توش به مهمونی دعوت شده بودن جی جان بود)
خودشم سوار ماشین شد و کمر بندو ب بست وماشین رو روشن کرد و حرکت کرد
حرکت کرد به صمت خونه. ا.ت رو برد داخل گذاشت رو تخت بعد به دکتر زنگ زد تا بیاد ا.ت رو ماینه کنه
دکتر رسید و ا.ا رو ماینه کرد
دک: تبریک میگم همسرتون بارداره
ته: واقعا
خوشحال-
دک: بله
ته: ممنون
خر ذوق-
' یک هفته بعد'
ته: ا.ت بدو حاظر شو میریم بار ب ی مهمونی دعوتیم
ا.ت: چ مهمونی
ته: پارتی. رفیقم
ا.ت: رفیقت کیه؟
ته: جنی
ا.ت: جنی کیه
ته: نمیشناسیش
ا.ت: اها باش من رفتم اماده شم
ته: بریم منم حاظر شم
ا.ت: باشه
رفتن بالا و حاضر شدن و امدن پایین
ا.ت: ته من حال ندارم
ته: عب نداره بریم بیرون حالت خوب میشه
ا.ت: باش
( عکس لباساشونو میزارم)
رفتن سوار ماشین شدن ا.ت گوشیشو گرفت دستش سرگرم گوشیش شد
ته: بزارش کنار بیب
ا.ت: ولمون کن تورو خداا
ته: بزارش کنار
ا.ت: عیشش بیا
گذاشتش کنارـ
ته: افرین پیاده شو رسیدیم فقط بهت میگم نباید از کنارم جوم بخوری و مست کنی
ا.ت: باشه باشه
پیاده شدن ته دستشو دور کمر ا.ت حلقع زدن و رفتن داخل
جنی: عه امدی ته
پرید بغلش ا.ته تعجب کرد میشه گفت حسودی کرد
ته: اره جنی
از بغل جنی در امدـ
جنی: این کیه؟
ته: همسرمه
جنی: کی ازدواج کردی ددی
ته: خیلی وقت پیش الان بچه هم دارم، منو ددی صدا نکن جنی ما دوستیم
جنی: اهاخوبه، باشه بابا
#ادامه_پست_بعدی
۲۷.۳k
۰۸ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.