رمان اخرین بوسه🤤
رمان اخرین بوسه🤤
پارت پونزدهم👇
آب هویجشونو خوردن بعد سوار ماشین شدن ، متین تا ماشینو روشن کرد گوشی نیکا زنگ خورد ، شماره ناشناس بود .
نیکا جواب داد گوشیو گذاشت رو اسپیکر،
ناشناس:( سلام خانم فلاحی)
نیکا:( عه سلام ، ببخشید به جا نیاوردم)
ناشناس:( روزی که اخرین نفستو بکشی میبینم )
نیکا به متین نگاه کرد ، نیکا:( یعنی چی)
ناشناس:( قراره به دست من کشته شی جونم)
نیکا:( ینی چی؟!!!! مگه چیکارت کردمم؟؟!!! تو کی هسی یارو؟)
متین گوشی رو از نیکا گرفت، متین:( هوی ..... حرف دهنتو بفهم تا شب نیومدم به خوابت بخورمت اوکی)
ناشناس:( کسی با تو حرف نزد که خودتو میندازی وسط گوشیو بده به دختره )
متین:( هوشه)
ناشناس:( بده دختره تا براتون بد نشده)
متین:( ندم چب میشه)
ناشناس:( مثل اینکه از جونتون سیر شدین؟ باشه)
نیکا گوشیو از دست متین کشید ، نیکا:( میشه بگین مشکلت چیه؟)
ناشناس:( ....مالی تو)
نیکا:( چرا انقد مرموز حرف میزنی بگو چته)
ناشناس:( رئیستو انداختی زندان فکر کردی کارت بی جواب میمونه؟😅)
نیکا:( بازم شماییددد؟!!! چی میخواید از جونمم؟!!!)
ناشناس:( جونتو میخوایم اره جونم)
نیکا گوشیو قطع کرد ، دستاشو گزاشت روچشمش ، اشک تو چشاش جمع شده بود.
متین:( دورت بگردم گریه نکن مگه من میزارم بلایی سرت بیارن؟!)
نیکا:( بدبختمون میکنن میفهمی؟؟؟)
متین:( میخوان چه گوهیی بخورن؟)
نیکا:( اول خونوادمو عزیزامو جلو چشام ازم میگیره بعد نوبت خودم میشه😭)
متین:( مگه من برگ چغندرم!! حواسم بت هست🥺)
نیکا:( متین دارم میگم عزیزامو جلو چشم ازم میگیرن! یکی از عزیزام توهم هستی!!😭)
متین:( جرئت دارن با این همه بادیگاردی که دارم بیان نزدیکم😏)
نیکا:( متین انقد چرت و پرت نگو حتی ممکنه همین الان یکیشون بیاد بکشتمون! بادیگرادت کدوم گوریه!)
متین:( خب الان میریم خونه)
#رمان
#متینیکا
#اردیا
#نیکا_فلاحی
#بی_تی_اس
#آرمی
پارت پونزدهم👇
آب هویجشونو خوردن بعد سوار ماشین شدن ، متین تا ماشینو روشن کرد گوشی نیکا زنگ خورد ، شماره ناشناس بود .
نیکا جواب داد گوشیو گذاشت رو اسپیکر،
ناشناس:( سلام خانم فلاحی)
نیکا:( عه سلام ، ببخشید به جا نیاوردم)
ناشناس:( روزی که اخرین نفستو بکشی میبینم )
نیکا به متین نگاه کرد ، نیکا:( یعنی چی)
ناشناس:( قراره به دست من کشته شی جونم)
نیکا:( ینی چی؟!!!! مگه چیکارت کردمم؟؟!!! تو کی هسی یارو؟)
متین گوشی رو از نیکا گرفت، متین:( هوی ..... حرف دهنتو بفهم تا شب نیومدم به خوابت بخورمت اوکی)
ناشناس:( کسی با تو حرف نزد که خودتو میندازی وسط گوشیو بده به دختره )
متین:( هوشه)
ناشناس:( بده دختره تا براتون بد نشده)
متین:( ندم چب میشه)
ناشناس:( مثل اینکه از جونتون سیر شدین؟ باشه)
نیکا گوشیو از دست متین کشید ، نیکا:( میشه بگین مشکلت چیه؟)
ناشناس:( ....مالی تو)
نیکا:( چرا انقد مرموز حرف میزنی بگو چته)
ناشناس:( رئیستو انداختی زندان فکر کردی کارت بی جواب میمونه؟😅)
نیکا:( بازم شماییددد؟!!! چی میخواید از جونمم؟!!!)
ناشناس:( جونتو میخوایم اره جونم)
نیکا گوشیو قطع کرد ، دستاشو گزاشت روچشمش ، اشک تو چشاش جمع شده بود.
متین:( دورت بگردم گریه نکن مگه من میزارم بلایی سرت بیارن؟!)
نیکا:( بدبختمون میکنن میفهمی؟؟؟)
متین:( میخوان چه گوهیی بخورن؟)
نیکا:( اول خونوادمو عزیزامو جلو چشام ازم میگیره بعد نوبت خودم میشه😭)
متین:( مگه من برگ چغندرم!! حواسم بت هست🥺)
نیکا:( متین دارم میگم عزیزامو جلو چشم ازم میگیرن! یکی از عزیزام توهم هستی!!😭)
متین:( جرئت دارن با این همه بادیگاردی که دارم بیان نزدیکم😏)
نیکا:( متین انقد چرت و پرت نگو حتی ممکنه همین الان یکیشون بیاد بکشتمون! بادیگرادت کدوم گوریه!)
متین:( خب الان میریم خونه)
#رمان
#متینیکا
#اردیا
#نیکا_فلاحی
#بی_تی_اس
#آرمی
۵.۱k
۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.