part :۲۹
part :۲۹
(علامت ته علامت کوک _)
تو جرا همش نگران اونی ... تو چیه اونی که هرموقع من میخوام بهتون مرخصی بدم میگی آیان چی ها؟ اون الان جزو اموال این عمارته و هیچ جا نمیره فهمیدی (همه اینا رو با داد گفت )
×ب..ب...ب...بخشی قربان قصد جسارت نداشتم
همتون برید تا منصرف نشدم .... آیان سریع بیا بالا دارم برات همتون به نفعتونه که تا پنج دقیقه ی دیگه از اینجا رفته باشید (همه رو با داد گفت )
از عصبا نیت داشتم میترکیدم چرا همه میخواستن پسرمو ازم بگیرن .. اون مال منه فقط مال من کسی حق نداره اونو با خودش جایی ببره
_ارباب
جونگ کوک ....
رفتمو محکم بغلش کردم .... سرمو کردم تو گردنشو عطر تنشو به ریه هام فرستادم .... عاه چقد دلم واسش تنگ شده بود .... اون بغلم کرد
_ارباب قول بده دیگه تنهام نمیزاری خوب ؟ (با بغض گفت )
عو خودا نبینم پسرکم گریه کنه ها خب ؟ من دیگه قرار نیست تورو تنها بزارم
دلم واسه لباش اندازه سر سوزن شده بود به لباش نگاهی انداختم دستشو گذاشت رو لبام و سرشو آورد جلو و ( کیسسسس درازز)
راوی : تهیونگ دیگه تاقتش تموم شده بود ... کو رو انداخت رو تخت و شلوار های جفتشون در آورد جونگ کوک هم تهیونگ رومیخاست .... اونو میخواست با اینکه از دستش عصبانی بود ... تهیونگ بعد اینکه پسرشو در آورد اول به کو نگاه کرد ... وقتی دید کوک راضیه انو تا ته کرد توش و به لباش هجوم آورد و شروع کرد به عمیق میک زدن .... بعد از چند دقیقه شروع کرد به عقب جلو کردن عضوش ... ناله های جفتشون کل اتاق و گرفته بود و این جفتشون رو حسابی تحریک میکرد )
(دوستان ببخشید که دیر گذاشتم یه مشکل برام پیش اومده بود 🥲)
(علامت ته علامت کوک _)
تو جرا همش نگران اونی ... تو چیه اونی که هرموقع من میخوام بهتون مرخصی بدم میگی آیان چی ها؟ اون الان جزو اموال این عمارته و هیچ جا نمیره فهمیدی (همه اینا رو با داد گفت )
×ب..ب...ب...بخشی قربان قصد جسارت نداشتم
همتون برید تا منصرف نشدم .... آیان سریع بیا بالا دارم برات همتون به نفعتونه که تا پنج دقیقه ی دیگه از اینجا رفته باشید (همه رو با داد گفت )
از عصبا نیت داشتم میترکیدم چرا همه میخواستن پسرمو ازم بگیرن .. اون مال منه فقط مال من کسی حق نداره اونو با خودش جایی ببره
_ارباب
جونگ کوک ....
رفتمو محکم بغلش کردم .... سرمو کردم تو گردنشو عطر تنشو به ریه هام فرستادم .... عاه چقد دلم واسش تنگ شده بود .... اون بغلم کرد
_ارباب قول بده دیگه تنهام نمیزاری خوب ؟ (با بغض گفت )
عو خودا نبینم پسرکم گریه کنه ها خب ؟ من دیگه قرار نیست تورو تنها بزارم
دلم واسه لباش اندازه سر سوزن شده بود به لباش نگاهی انداختم دستشو گذاشت رو لبام و سرشو آورد جلو و ( کیسسسس درازز)
راوی : تهیونگ دیگه تاقتش تموم شده بود ... کو رو انداخت رو تخت و شلوار های جفتشون در آورد جونگ کوک هم تهیونگ رومیخاست .... اونو میخواست با اینکه از دستش عصبانی بود ... تهیونگ بعد اینکه پسرشو در آورد اول به کو نگاه کرد ... وقتی دید کوک راضیه انو تا ته کرد توش و به لباش هجوم آورد و شروع کرد به عمیق میک زدن .... بعد از چند دقیقه شروع کرد به عقب جلو کردن عضوش ... ناله های جفتشون کل اتاق و گرفته بود و این جفتشون رو حسابی تحریک میکرد )
(دوستان ببخشید که دیر گذاشتم یه مشکل برام پیش اومده بود 🥲)
۷.۵k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.