عشق مریض
#عشق_مریض
#پارت_چهار
*پسره ی بز نذاشت بش بگم تو سال 2010 هستیم و اون نیمه انسان و ومپایره ولش به ما چه
ع چه خوب که داشتم امتحان میکردم میتونم ذهن بخونم یا نه
که میتونم ذهن بخونم
نگاهم به سمت بیرون کشیده شد اسمون ابی و صاف و خورشید چه ترکیب قشنگی !
مردم لباسای رنگا رنگ پوشیده بودن که بعضی از لباس ها شبیه لباسمم بود
بمون من الان تو افتابم اها نصف ومپایرم
رفتم جلو و خودمو تو اینه دیدم قبلا اینه ساده نشونم نمیداد
چشمم خورد به موهای مشکیم این رو از پدرم به ارث بردم
مقداری دهنم رو باز کردم دندون نیش م کوچیک شده بود پس یعنی خون نمیخورم
از توی اینه نگاهم سوق داده شد سمت دختر
موهاش قهوه ای بود و باز چون داشت کنار دریا راه میرفت
موهاش هی روی صورتش میومد چه بامزه
صورتش نه کشیده بود نه گرد یه صورت متوسط داشت و قد بلند(لیا از ایتزی)
سرهمی ابی و سفید یا لباس ابی با شلوارک پیش سینه دار
(لباسشم اسلاید بعد میزارم)
نگاهم رو از دخترک گرفتم
مقداری به خودم فکر کردم
من که الان 314 سالمه چی بگم فور سنم یهو یه چی بهم گفت 21
اوکی مین یونگیه 21 ساله از
یه چی دیگه گفت سئول
یعنی من الان تو سئولم
دوباره صدایی گفت
نه تو در ججو هستی
¹سال بعد:
من خیلی چیزا از انسان هارو یاد گرفته بودم
فهمیده بودم بعنوان خون اشام میتونم
ذهن بخونم و نامریی شم
ولی اون روز که تبدیل شدم به این نصفه انسان بلایی سرم اومدی بود که الانم گاهی برام میوفته
من رشته ای داشتم میخوندم که درمورد اون بیماری اطلاعات جمع کنم و بعدا بتونم از این راه پول دربیارم
ولی تا الان هیچی به هیچی
اون دختر که اون روز دیده بودم هم چند ماه پیش دیدم ولی نزدیکش نشدم
ای وای الان کلاسم شروع میشهههه
پارت بعد اخریشههههه:))))
#پارت_چهار
*پسره ی بز نذاشت بش بگم تو سال 2010 هستیم و اون نیمه انسان و ومپایره ولش به ما چه
ع چه خوب که داشتم امتحان میکردم میتونم ذهن بخونم یا نه
که میتونم ذهن بخونم
نگاهم به سمت بیرون کشیده شد اسمون ابی و صاف و خورشید چه ترکیب قشنگی !
مردم لباسای رنگا رنگ پوشیده بودن که بعضی از لباس ها شبیه لباسمم بود
بمون من الان تو افتابم اها نصف ومپایرم
رفتم جلو و خودمو تو اینه دیدم قبلا اینه ساده نشونم نمیداد
چشمم خورد به موهای مشکیم این رو از پدرم به ارث بردم
مقداری دهنم رو باز کردم دندون نیش م کوچیک شده بود پس یعنی خون نمیخورم
از توی اینه نگاهم سوق داده شد سمت دختر
موهاش قهوه ای بود و باز چون داشت کنار دریا راه میرفت
موهاش هی روی صورتش میومد چه بامزه
صورتش نه کشیده بود نه گرد یه صورت متوسط داشت و قد بلند(لیا از ایتزی)
سرهمی ابی و سفید یا لباس ابی با شلوارک پیش سینه دار
(لباسشم اسلاید بعد میزارم)
نگاهم رو از دخترک گرفتم
مقداری به خودم فکر کردم
من که الان 314 سالمه چی بگم فور سنم یهو یه چی بهم گفت 21
اوکی مین یونگیه 21 ساله از
یه چی دیگه گفت سئول
یعنی من الان تو سئولم
دوباره صدایی گفت
نه تو در ججو هستی
¹سال بعد:
من خیلی چیزا از انسان هارو یاد گرفته بودم
فهمیده بودم بعنوان خون اشام میتونم
ذهن بخونم و نامریی شم
ولی اون روز که تبدیل شدم به این نصفه انسان بلایی سرم اومدی بود که الانم گاهی برام میوفته
من رشته ای داشتم میخوندم که درمورد اون بیماری اطلاعات جمع کنم و بعدا بتونم از این راه پول دربیارم
ولی تا الان هیچی به هیچی
اون دختر که اون روز دیده بودم هم چند ماه پیش دیدم ولی نزدیکش نشدم
ای وای الان کلاسم شروع میشهههه
پارت بعد اخریشههههه:))))
۷.۰k
۳۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.