پارت ۱۷ فراز بی پروایی نویسنده: izeinabii
#پارت_۱۷ #فراز_بی_پروایی نویسنده:#izeinabii
رفتم جلوی آینه و برسم رو از داخل کیفم درآوردم و موهامو آروم آروم شونه کردم.
همین که برگشتم با دو جفت چشم مشکی رو به رو شدم..
لعنتی .. معلوم نبود از کی مشغول دید زدنه منه!
_ عافیت باشه.
_مرسی..
_من خیلی خستم .. بهتره بخوابیم.
سری تکون داد و گفت :
_باشه.
بالشت رو
برداشتم و خواستم دراز بکشم رو زمین که فراز منو کشید سمت خودش.
از این همه نزدیکی اونقدر گرمم شده بود که حد نداشت.
دستی به موهام کشید و گفت:
_منو تو شرعا و قانونا زن و شوهریم.. پس دلیلی نداره دور از هم بخوابیم.. نترس.. کاریت ندارم.
زل زدم تو چشماش و پررو گفتم:
_ترسی ندارم.
ابرویی بالا انداخت و گفت:
_که اینطور.
به بهونه ی مسواک زدن زدم بیرون.
داشتم از استرس و گرما دیوونه می شدم .. این قلب لعنتی امم دیوونه وار می کوبید..
دستمو گذاشتم رو ی لپم و خودمو توی آینه دستشویی نگاه کردم.
گونه هام سرخ شده بود.
پوفی کردم و بعد از مسواک زدن رفتم سمت اتاق فراز و وارد شدم.
آروم خوابیده بود.. چقدر معصوم و بی گناه شده بود.
رفتم و کنارش با فاصله دراز کشیدم .
زوم صورتش شدم.
خیلی صورتش مردونه بود..
بی اختیار دستی روی موهاش کشیدم.
همون لحظه چشمش باز شد.
کپ کردم و از جام پریدم.
تا اومدم جیغ بزنم دستشو گذاشت روی دهنم خم شد روم و گفت:
_دیوونه..
احساس تنگنا بهم دست و داد و بی حال شدم .
فراز با دیدن حالم نگران شد و دستشو از روی دهنم برداشت و نگران گفت:
_پروا؟چی شدی؟خوبه حالت؟
_می شه کمکم کنی بلند شم؟
سریع دستشو انداخت زیر کمرم و همون حالت نشسته و بین بازوهای محکمش منو نگه داشت.
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
_گاهی اوقات احساس خفگی بهم دست میده!
_ چه وقتایی ؟
_نمی دونم.
آروم موهامو صورتم رو نوازش کرد و گفت:
_می خوای یه کم هوا بخوریم؟
_نه .
_پس چی؟
_میشه واسم آب بیاری.
_آره .
سریع رفت و با لیوان آب برگشت.
آب رو که خوردم احساس آزادی و رهایی بهم دست داد.
آروم دراز کشیدم و فراز هم کنارم خوابید و آروم در گوشم زمزمه کرد:
_ببخشید، تقصیر من بود.
_تو که نمی دونستی.. پس مشکلی نداره.
_چیزی خواستی صدام کن .. از این به بعد هر مشکلی بود باهم حلش می کنیم..
سری تکون دادم و گفتم:
_مرسی ..
_وظیفمه
گفتم:
_توام همینطور..
_من ؟ چی همینطور؟
_مشکلی بود منو از خودت بدون و بهم بگو..
دستی روی موهام کشید و گفت:
_خوبه.
قلب لعنتیم با حرکت دست فراز روی موهام ست شده بود.. محکم می کوبید..
_شب بخیر فراز .
آروم گفت:
_شبخیر پروا..
*************
#تکست_خاص #love #عاشقانه #عکس_نوشته #دخترونه #عشق #تکست_ناب #عکس_پروفایل #تنهایی #پروفایل #عشقولانه
رفتم جلوی آینه و برسم رو از داخل کیفم درآوردم و موهامو آروم آروم شونه کردم.
همین که برگشتم با دو جفت چشم مشکی رو به رو شدم..
لعنتی .. معلوم نبود از کی مشغول دید زدنه منه!
_ عافیت باشه.
_مرسی..
_من خیلی خستم .. بهتره بخوابیم.
سری تکون داد و گفت :
_باشه.
بالشت رو
برداشتم و خواستم دراز بکشم رو زمین که فراز منو کشید سمت خودش.
از این همه نزدیکی اونقدر گرمم شده بود که حد نداشت.
دستی به موهام کشید و گفت:
_منو تو شرعا و قانونا زن و شوهریم.. پس دلیلی نداره دور از هم بخوابیم.. نترس.. کاریت ندارم.
زل زدم تو چشماش و پررو گفتم:
_ترسی ندارم.
ابرویی بالا انداخت و گفت:
_که اینطور.
به بهونه ی مسواک زدن زدم بیرون.
داشتم از استرس و گرما دیوونه می شدم .. این قلب لعنتی امم دیوونه وار می کوبید..
دستمو گذاشتم رو ی لپم و خودمو توی آینه دستشویی نگاه کردم.
گونه هام سرخ شده بود.
پوفی کردم و بعد از مسواک زدن رفتم سمت اتاق فراز و وارد شدم.
آروم خوابیده بود.. چقدر معصوم و بی گناه شده بود.
رفتم و کنارش با فاصله دراز کشیدم .
زوم صورتش شدم.
خیلی صورتش مردونه بود..
بی اختیار دستی روی موهاش کشیدم.
همون لحظه چشمش باز شد.
کپ کردم و از جام پریدم.
تا اومدم جیغ بزنم دستشو گذاشت روی دهنم خم شد روم و گفت:
_دیوونه..
احساس تنگنا بهم دست و داد و بی حال شدم .
فراز با دیدن حالم نگران شد و دستشو از روی دهنم برداشت و نگران گفت:
_پروا؟چی شدی؟خوبه حالت؟
_می شه کمکم کنی بلند شم؟
سریع دستشو انداخت زیر کمرم و همون حالت نشسته و بین بازوهای محکمش منو نگه داشت.
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
_گاهی اوقات احساس خفگی بهم دست میده!
_ چه وقتایی ؟
_نمی دونم.
آروم موهامو صورتم رو نوازش کرد و گفت:
_می خوای یه کم هوا بخوریم؟
_نه .
_پس چی؟
_میشه واسم آب بیاری.
_آره .
سریع رفت و با لیوان آب برگشت.
آب رو که خوردم احساس آزادی و رهایی بهم دست داد.
آروم دراز کشیدم و فراز هم کنارم خوابید و آروم در گوشم زمزمه کرد:
_ببخشید، تقصیر من بود.
_تو که نمی دونستی.. پس مشکلی نداره.
_چیزی خواستی صدام کن .. از این به بعد هر مشکلی بود باهم حلش می کنیم..
سری تکون دادم و گفتم:
_مرسی ..
_وظیفمه
گفتم:
_توام همینطور..
_من ؟ چی همینطور؟
_مشکلی بود منو از خودت بدون و بهم بگو..
دستی روی موهام کشید و گفت:
_خوبه.
قلب لعنتیم با حرکت دست فراز روی موهام ست شده بود.. محکم می کوبید..
_شب بخیر فراز .
آروم گفت:
_شبخیر پروا..
*************
#تکست_خاص #love #عاشقانه #عکس_نوشته #دخترونه #عشق #تکست_ناب #عکس_پروفایل #تنهایی #پروفایل #عشقولانه
۷.۴k
۲۰ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.