داستان امروز :
داستان امروز :
بالاخره بعد از پنج ماه فردی بهم زنگ زد
جواب دادم فردی گفت که دلش برام تنگ شده و میخاد منو ببینه
منم قبول کردم ولی چون من تو ژاپن بودم و اونم نیویورک بود ( مثلا) خیلی راهم دور بود
بهم گفت که بلیط میگیره منم گفتم نع بعد گفت دهنتو ببند رو حرف من حرف نزن دلم برات تنگ شده
منم قبول کردم
دو روز بعد به فرود گاه رفتم با پرواز اول رفتم
وقتی رسیدم مانتی رو دیدم که با کت و شلوار اومده استقبالم منم ذوق مرگ شدم و پریدم بغلش مانتی هم منو بلند کرد و رو هوا چرخوند
و یه لبخند جذاب هم زد
سوار ماشین شدیم رفتیم بهش گفتم که فردی کجاس گفت چون نمایش داشت من اومدم دنبالت منم چیزی نگفتم
بعد گفت دوس نداشتی من بیام
منم هول شدم و گفتم معلومه که نه
مانتی ناراحت شده بود
بعد که رسیدیم از ماشین پیاده شدم مانتی وسایلمو برد اتاقم منم گونه ی مانتی رو بوس کردم و ازش تشکر کردم
مانتی سرخ لبو شد
بعد هم سریع از اونجا رفت
فردی نمایشش تموم شد
منم با اسکیت برد داشتم تو سالن میچرخیدم
یهو فردی جلوم درومد من تعادلم رو از دست دادم و با فردی تصادف کردم
وقتی افتادیم زمین من با فردی روبه رو شدم فردی یه لبخند ملیح زد من هم که متاسفانه هول شدم و ب مشت زدم تو صورت فردی
فردی هم داد زد : اخخخخخخخخ دماغم
من هم ازش معذرت خواهی کردم
فردی گفت که ایرادی نداره
بلند شدیم منو فردی همو بغل کردیم فردی منو خیلی فشار داد مهره های کمرم خورد شد
ولی خب درکش کردم چون ۵ ماه همو ندیده بودیم و از هم خبری نداشتیم
فردای اون روز جشن گرفتیم همهی رباتا بودن بانی فاکسی و ............. تمام ربات های فناف که تبدیل به گلمراک شده بودن حتی ویلیامه پدرسگ
خیلی خوش گذشت اون روز بهترین روز زندگیم بود
بالاخره بعد از پنج ماه فردی بهم زنگ زد
جواب دادم فردی گفت که دلش برام تنگ شده و میخاد منو ببینه
منم قبول کردم ولی چون من تو ژاپن بودم و اونم نیویورک بود ( مثلا) خیلی راهم دور بود
بهم گفت که بلیط میگیره منم گفتم نع بعد گفت دهنتو ببند رو حرف من حرف نزن دلم برات تنگ شده
منم قبول کردم
دو روز بعد به فرود گاه رفتم با پرواز اول رفتم
وقتی رسیدم مانتی رو دیدم که با کت و شلوار اومده استقبالم منم ذوق مرگ شدم و پریدم بغلش مانتی هم منو بلند کرد و رو هوا چرخوند
و یه لبخند جذاب هم زد
سوار ماشین شدیم رفتیم بهش گفتم که فردی کجاس گفت چون نمایش داشت من اومدم دنبالت منم چیزی نگفتم
بعد گفت دوس نداشتی من بیام
منم هول شدم و گفتم معلومه که نه
مانتی ناراحت شده بود
بعد که رسیدیم از ماشین پیاده شدم مانتی وسایلمو برد اتاقم منم گونه ی مانتی رو بوس کردم و ازش تشکر کردم
مانتی سرخ لبو شد
بعد هم سریع از اونجا رفت
فردی نمایشش تموم شد
منم با اسکیت برد داشتم تو سالن میچرخیدم
یهو فردی جلوم درومد من تعادلم رو از دست دادم و با فردی تصادف کردم
وقتی افتادیم زمین من با فردی روبه رو شدم فردی یه لبخند ملیح زد من هم که متاسفانه هول شدم و ب مشت زدم تو صورت فردی
فردی هم داد زد : اخخخخخخخخ دماغم
من هم ازش معذرت خواهی کردم
فردی گفت که ایرادی نداره
بلند شدیم منو فردی همو بغل کردیم فردی منو خیلی فشار داد مهره های کمرم خورد شد
ولی خب درکش کردم چون ۵ ماه همو ندیده بودیم و از هم خبری نداشتیم
فردای اون روز جشن گرفتیم همهی رباتا بودن بانی فاکسی و ............. تمام ربات های فناف که تبدیل به گلمراک شده بودن حتی ویلیامه پدرسگ
خیلی خوش گذشت اون روز بهترین روز زندگیم بود
۴.۰k
۱۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.