من نباید عاشق تهیونگ بشم
#مننبایدعاشقتهیونگبشم
پارت۹
لیا ویو:
بابا رفت خرید من و مامان هم غذا درست کردیم... کلا خیلی با اونا بهم خوش میگذشت(خوش ب حالت🙂💔) جین اومد باهم غذا خوردیم بعدم خوابیدیم..
(فردا)
جین: من دارم میرم خونه اگه میخوای با من بیای بیدار شو
لیا: ساعت چنده مگه؟
جین: ۶
لیا: عووو ولم کن مخام بخوابم
جین: ۶ بعد از ظهر.
لیا:واتت (ساعتو نگاه کرد)خب حق داشتم دیشب کم خوابیدم
جین: مگه چقدر دیر خوابیدی؟
لیا:تا ۶ صبح بیدار بودم
جین: حرفی ندارم:////
حالا با من میای یا نع؟
لیا: اره برو بیرون لباسمو عوض کنم میام
جین: باش...زود بیا
لیا ویو: جین امروز خیلی عصبی بود سعی کردم به روش نیارم.....
لیا: خب من آمادم بریم
جین: اک...
لیا: چیزی شده؟ امروز خیلی عصبی به نظر میرسی.. جین:نه چیزی نشده...
لیا: مطمئنی؟
جین: اره
تا خونه دیگه حرفی بینشون رد و بدل نشد.
(چند ساعت بعد)
لیا ویو: خیلی خونه حوصله سر رفته بود همش به خودم میگفتم:اشکال نداره یکم تحمل کن...شب قراره با تهیونگ بری بیرون..دیگه طاقت نیاوردم رفتم تو اتاق تهیونگ و گفتم:....
لیا:من صبر ندارمم لطفا اون چیز رو همین الان بهم بگو.
تهیونگ:خب...م.. منن.. دو.. دوس.. دوستت..دارمم(استرس)
لیا: چیزی نگفتم و پریدم بقلش فقد آروم دم گوشش گفتم:...
لیا: منم دوست دارمم
از بقلش اومدم بیرون...
تهیونگ: هیف تو خیلی بچه ای
لیا: سن فقد یه عدده.مهم عقل و شعور آدماست...
تهیونگ: عوهومم من حصله ام سر رفته... بیا بریم بیرون
لیا: عوممم منم... ولی شب بریم بیشتر خوش میگذره
تهیونگ:باش..
پرش زمانی به شب..
لیا ویو:داشتم با هلیا چت میکردم ک تهیونگ اومد تو اتاقم.....
تهیونگ: خب.. بریم؟
لیا: ارع الان آماده میشم
تهیونگ: باش...
رفتیم تو ماشین
تهیونگ: خب کجا بریم؟
لیا:عومم بستی بقولیم؟
تهیونگ:فکر خوبیه..
لیا: هورااا
تهیونگ: حالا یه سوال
لیا: بپرس..
تهیونگ: تو واقعا منو دوست داری..؟من از وابستگی و طرد شدن میترسم...نمیخوام بیشتر از این آسیب ببینم
لیا: من دلیلی برای دروغ گفتن ندارم من واقعا دوست دارم:)))
تهیونگ:باور کنم؟
لیا:میخوای ثابتش کنم؟
تهیونگ: عوهوم
لیا: بزن کنار...
تهیونگ: چرا؟
لیا: خب بزن کنار تا بهت بگم
تهیونگ: اک...
پارت۹
لیا ویو:
بابا رفت خرید من و مامان هم غذا درست کردیم... کلا خیلی با اونا بهم خوش میگذشت(خوش ب حالت🙂💔) جین اومد باهم غذا خوردیم بعدم خوابیدیم..
(فردا)
جین: من دارم میرم خونه اگه میخوای با من بیای بیدار شو
لیا: ساعت چنده مگه؟
جین: ۶
لیا: عووو ولم کن مخام بخوابم
جین: ۶ بعد از ظهر.
لیا:واتت (ساعتو نگاه کرد)خب حق داشتم دیشب کم خوابیدم
جین: مگه چقدر دیر خوابیدی؟
لیا:تا ۶ صبح بیدار بودم
جین: حرفی ندارم:////
حالا با من میای یا نع؟
لیا: اره برو بیرون لباسمو عوض کنم میام
جین: باش...زود بیا
لیا ویو: جین امروز خیلی عصبی بود سعی کردم به روش نیارم.....
لیا: خب من آمادم بریم
جین: اک...
لیا: چیزی شده؟ امروز خیلی عصبی به نظر میرسی.. جین:نه چیزی نشده...
لیا: مطمئنی؟
جین: اره
تا خونه دیگه حرفی بینشون رد و بدل نشد.
(چند ساعت بعد)
لیا ویو: خیلی خونه حوصله سر رفته بود همش به خودم میگفتم:اشکال نداره یکم تحمل کن...شب قراره با تهیونگ بری بیرون..دیگه طاقت نیاوردم رفتم تو اتاق تهیونگ و گفتم:....
لیا:من صبر ندارمم لطفا اون چیز رو همین الان بهم بگو.
تهیونگ:خب...م.. منن.. دو.. دوس.. دوستت..دارمم(استرس)
لیا: چیزی نگفتم و پریدم بقلش فقد آروم دم گوشش گفتم:...
لیا: منم دوست دارمم
از بقلش اومدم بیرون...
تهیونگ: هیف تو خیلی بچه ای
لیا: سن فقد یه عدده.مهم عقل و شعور آدماست...
تهیونگ: عوهومم من حصله ام سر رفته... بیا بریم بیرون
لیا: عوممم منم... ولی شب بریم بیشتر خوش میگذره
تهیونگ:باش..
پرش زمانی به شب..
لیا ویو:داشتم با هلیا چت میکردم ک تهیونگ اومد تو اتاقم.....
تهیونگ: خب.. بریم؟
لیا: ارع الان آماده میشم
تهیونگ: باش...
رفتیم تو ماشین
تهیونگ: خب کجا بریم؟
لیا:عومم بستی بقولیم؟
تهیونگ:فکر خوبیه..
لیا: هورااا
تهیونگ: حالا یه سوال
لیا: بپرس..
تهیونگ: تو واقعا منو دوست داری..؟من از وابستگی و طرد شدن میترسم...نمیخوام بیشتر از این آسیب ببینم
لیا: من دلیلی برای دروغ گفتن ندارم من واقعا دوست دارم:)))
تهیونگ:باور کنم؟
لیا:میخوای ثابتش کنم؟
تهیونگ: عوهوم
لیا: بزن کنار...
تهیونگ: چرا؟
لیا: خب بزن کنار تا بهت بگم
تهیونگ: اک...
۸.۲k
۰۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.