درخواستی داریم 💛 خواهر این دوتا جذاب 💛 پارت ۱
درخواستی داریم 💛 خواهر این دوتا جذاب 💛 پارت ۱
مقدمه بعد شروع :
نام: رین
فامیلی: هایتانی
و اینکه رین دختر شیرینی وهمه دوستش دارن و ران و ریندو بد جور روش غیرت دارن و رین ۱۴ سالشه رین هم از ران و هم ریندو کوچکتره .
از زبان رین
با نور خورشید که از لای پنجره به چشمام می خورد بیدار شدم .
صبحانه رو آماده کردم و رفتم که داداشامو بیدار کنم ران رو بیدار کنم نه نه بیدار کردن ران کار حضرت فیله اول ریندو پس پیش به سوی اتاق ریندو .
در اتاق ریندو رو باز کردم ای خدا واقعاً هنوز خوابی ساعت ۱۱ نیمه خاک به سر من که خواهر شمام باید زحمت بکشم یک دفعه صدای ریندو اومد و فقط گفت هممممم.
رین در ذهن : خاک به سرم یعنی شنید اشکال ندارد بهتره بیدارش کنم .
رین: ریندو ریندو بیدار شو بیدار شو
ریندو : رین ده ولم کن می خوام بتمرگم
رین : خب من نمی زارم بتمرگی
رین ریندو رو با هزاران بدبختی از اتاق به بیرون کشید و ریندو نیمه خواب بود رین ریندو رو به سمت اتاق ران برد
رین : خب ریندو برو و ران رو بیدار کن
ریندو : چرا خودت بیدارش نمیکنی
رین : برو تو بیدارش کن من غذا درست میکنم دیگه برو تنبل
رین ریندو رو با هزار بدبختی به اتاق ران هل داد
و رین صبحانه رو آماده کرد منتظر موند ۱۰ دقیقه گذشت ولی اون دوتا نیومده
رین: ای خدا چرا نیومدن ریندوووووو با داد
رین به سمت اتاق ران رفت
به به چشمم روشن ریندو بهت گفتم بیدارش کنی نه اینکه بیای و پیشش بمیری رین هزار بار در گوش ران و ریندو داد زد بیدار شید ولی انگار نه انگار باشه خودتون خواستید .
ران و ریندو چشماشونو نیمه باز کردن کم کم داشتن بیدار میشدن ولی یکدفعه رین پرید روی شکماشون .
اخبار امروز یک خواهر برای بیدار کردن برادرانش کاری کرد که جای معده هاشون با قلبشون عوض شد.
رین غذاشو با اشتها خورد ولی ران و ریندو توی حال خودشون بودن 😂
رین: خب امروز من مدرسه ندارم بیکارم
ریندو: خب نباش ماکار داریم
رین: چه کاری
ران : باید بریم گنگ
رین : خب بزارین منم بیام
ران : نه
ریندو : عمرا
رین : خب باشه دوباره ولی این بار می پرم رو سرتون
ریندو : ران میبریمش آره دیگه
ران : آره کی گفته نه برای ساعت ۴ آماده شو لباس باز هم نپوش و از جلوی چشمامون هم دور نمیشی
رین : هه هه باسه با حالت کیوت😁
ریدم 😑و اینکه توی گنگ چی میشه رو خدا میدونه🫥🫥🫥🫥
مقدمه بعد شروع :
نام: رین
فامیلی: هایتانی
و اینکه رین دختر شیرینی وهمه دوستش دارن و ران و ریندو بد جور روش غیرت دارن و رین ۱۴ سالشه رین هم از ران و هم ریندو کوچکتره .
از زبان رین
با نور خورشید که از لای پنجره به چشمام می خورد بیدار شدم .
صبحانه رو آماده کردم و رفتم که داداشامو بیدار کنم ران رو بیدار کنم نه نه بیدار کردن ران کار حضرت فیله اول ریندو پس پیش به سوی اتاق ریندو .
در اتاق ریندو رو باز کردم ای خدا واقعاً هنوز خوابی ساعت ۱۱ نیمه خاک به سر من که خواهر شمام باید زحمت بکشم یک دفعه صدای ریندو اومد و فقط گفت هممممم.
رین در ذهن : خاک به سرم یعنی شنید اشکال ندارد بهتره بیدارش کنم .
رین: ریندو ریندو بیدار شو بیدار شو
ریندو : رین ده ولم کن می خوام بتمرگم
رین : خب من نمی زارم بتمرگی
رین ریندو رو با هزاران بدبختی از اتاق به بیرون کشید و ریندو نیمه خواب بود رین ریندو رو به سمت اتاق ران برد
رین : خب ریندو برو و ران رو بیدار کن
ریندو : چرا خودت بیدارش نمیکنی
رین : برو تو بیدارش کن من غذا درست میکنم دیگه برو تنبل
رین ریندو رو با هزار بدبختی به اتاق ران هل داد
و رین صبحانه رو آماده کرد منتظر موند ۱۰ دقیقه گذشت ولی اون دوتا نیومده
رین: ای خدا چرا نیومدن ریندوووووو با داد
رین به سمت اتاق ران رفت
به به چشمم روشن ریندو بهت گفتم بیدارش کنی نه اینکه بیای و پیشش بمیری رین هزار بار در گوش ران و ریندو داد زد بیدار شید ولی انگار نه انگار باشه خودتون خواستید .
ران و ریندو چشماشونو نیمه باز کردن کم کم داشتن بیدار میشدن ولی یکدفعه رین پرید روی شکماشون .
اخبار امروز یک خواهر برای بیدار کردن برادرانش کاری کرد که جای معده هاشون با قلبشون عوض شد.
رین غذاشو با اشتها خورد ولی ران و ریندو توی حال خودشون بودن 😂
رین: خب امروز من مدرسه ندارم بیکارم
ریندو: خب نباش ماکار داریم
رین: چه کاری
ران : باید بریم گنگ
رین : خب بزارین منم بیام
ران : نه
ریندو : عمرا
رین : خب باشه دوباره ولی این بار می پرم رو سرتون
ریندو : ران میبریمش آره دیگه
ران : آره کی گفته نه برای ساعت ۴ آماده شو لباس باز هم نپوش و از جلوی چشمامون هم دور نمیشی
رین : هه هه باسه با حالت کیوت😁
ریدم 😑و اینکه توی گنگ چی میشه رو خدا میدونه🫥🫥🫥🫥
۱۲.۰k
۲۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.