روی تخت با چشمهای بسته دراز کشیده بود یک دفعه یه لبخند

روی تخت با چشم‌های بسته دراز کشیده بود ، یک دفعه یه لبخند آروم زد، ازش پرسیدم چیکار می‌کنی ؟
بدون این که چشماش رو باز کنه گفت : تو رویام.
بلند خندیدم گفتم : همه چی خوبه ؟ خوش می‌گذره ؟
گفت : آره، نمیدونی چقدر پیرهن آبی بهش میاد، همیشه وقتی آبی تنش میکنه بیشتر دوستم داره.
یهو چشماش رو باز کرد و خیره شد به سقف ، پرسیدم : چت شد؟
آروم گفت : فقط بدی رویا اینه واقعیت نداره...!

#مرآ_جان
دیدگاه ها (۲)

می دانممی دانم که یک روزاویی که باید می آیداماترسم از این اس...

این انصاف نیست...این انصاف نیست که ملال چشم هایم را گریه کرد...

دلمیک ترانه ی غمگین خارجی می خواهد!با زبانی که نمی فهمم چیست...

از چی می ترسی؟ از جای پاهات رو برف؟ می ترسی بفهمن کجا بودی و...

---📍 ویو: الاPart 37رفتم سمت یکی از مأمور‌ها و پرسیدم:الا: «...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط