روی تخت با چشمهای بسته دراز کشیده بود یک دفعه یه لبخند
روی تخت با چشمهای بسته دراز کشیده بود ، یک دفعه یه لبخند آروم زد، ازش پرسیدم چیکار میکنی ؟
بدون این که چشماش رو باز کنه گفت : تو رویام.
بلند خندیدم گفتم : همه چی خوبه ؟ خوش میگذره ؟
گفت : آره، نمیدونی چقدر پیرهن آبی بهش میاد، همیشه وقتی آبی تنش میکنه بیشتر دوستم داره.
یهو چشماش رو باز کرد و خیره شد به سقف ، پرسیدم : چت شد؟
آروم گفت : فقط بدی رویا اینه واقعیت نداره...!
#مرآ_جان
بدون این که چشماش رو باز کنه گفت : تو رویام.
بلند خندیدم گفتم : همه چی خوبه ؟ خوش میگذره ؟
گفت : آره، نمیدونی چقدر پیرهن آبی بهش میاد، همیشه وقتی آبی تنش میکنه بیشتر دوستم داره.
یهو چشماش رو باز کرد و خیره شد به سقف ، پرسیدم : چت شد؟
آروم گفت : فقط بدی رویا اینه واقعیت نداره...!
#مرآ_جان
- ۷.۳k
- ۲۲ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط