عشق

.
عشق
یک بطری آب معدنی بود
در برابر بیکرانِ دریاها

و ملّاحانِ پیرِ نصیحتگر نمی‌دانستند
چقدر تشنه‌ام
دیدگاه ها (۴)

نفسم بند آمد پنجره را بگشاییداین تن میان هوای نبودنت  چگونه ...

تو هم نباشی ..خیالت دست بردار نیست...مریم پورقلی

.هرصبح اضافهء بال‌هایم را در آینه می‌چینمو به زندگی میان آدم...

.کاری نمی‌کنمتنها روزی هزاربارکنار پنجره می‌رومو هربارتنهاار...

ازدواج از روی اجبار۲ پارت ۱۷

پدر ناتنی من...part:³⁴𝗝𝗶_𝘆𝘂𝗻𝗴:ولی...حق...من....نمیتونم...حق....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط