فصل اول پارت ششم

### فصل اول | پارت ششم
نویسنده: Ghazal

شب، ساعت نه، سالن بزرگ عمارت گل سرخ

مهمونی خصوصی بود؛ فقط اعضای ارشد گل سرخ و گرگ سیاه.
هوا پر از بوی سیگار، عطر گرون، و تنش.
موسیقی ملایم جاز، نور قرمز کم‌رنگ، و میزهای پر از نوشیدنی و غذا.

ات با یه لباس مشکی تنگ که شوگا براش انتخاب کرده بود وارد سالن شد.
لباس پشت باز بود، کمرش رو کامل نشون می‌داد، و یه شکاف بلند کنار پاش که هر قدم عضله‌های پاش مشخص می‌شد.
موهای مشکی‌ش باز، فقط یه گل رز قرمز پشت گوشش.

شوگا کنار در منتظرش بود. وقتی ات رو دید، چشمای گربه‌ای‌ش تاریک‌تر شد.
دستش رو دور کمرش انداخت و کشید سمت خودش.

شوگا تو گوشش:
«قشنگ‌ترین سلاح امشب تویی.»

ات با صدای سرد:
«من سلاح نیستم.»

شوگا خندید و هدایتش کرد داخل.

هانا هم اون‌طرف سالن بود، کنار نامجون.
لباس قرمز تنگ تنش، موهای بلندش موج‌دار، و چشمای تیز که دنبال ات می‌گشت.
وقتی چشمش به ات افتاد، یه لبخند کوچیک زد و با سر اشاره کرد که «بعداً حرف می‌زنیم».

نامجون دستش رو دور شونه‌ی هانا داشت، انگار مالکیت نشون می‌داد.
هانا ولی یه قدم عقب‌تر ایستاد، نشون داد که هنوز تسلیم نشده.

شوگا ات رو برد وسط سالن، همه نگاه‌ها رو خودشون بود.
یه لیوان شامپاین داد دست ات و گفت:
«امشب اعلام رسمیه. تو و هانا از حالا عضوای ارشد گروهای ما هستین.»

ات لیوان رو گرفت ولی نخورد:
«من چیزی رو قبول نکردم.»

شوگا نزدیک‌تر شد:
«نیازی به قبولیت نیست. این دنیا اینجوریه.»

یهو موسیقی قطع شد.
یکی از اعضای گرگ سیاه جلو اومد و با صدای بلند گفت:
«رئیس، یه مشکل داریم. گروه رقیب "شمشیر آبی" امشب به انبار جنوبی حمله کرده.»

نامجون اخم کرد، دستش رو از هانا برداشت.
شوگا هم جدی شد.

نامجون:
«با هم می‌ریم. گل سرخ و گرگ سیاه امشب متحدیم.»

شوگا به ات نگاه کرد:
«تو با من میای.»

ات:
«نه.»

شوگا مچش رو گرفت و محکم فشار داد:
«میای. وقتشه اولین مأموریتت رو ببینی.»

هانا هم به نامجون گفت:
«منم میام.»

نامجون لبخند زد:
«خوش اومدی به بازی واقعی، تکواندوکار.»

نیم ساعت بعد، چهار نفر با چند ماشین مشکی به سمت انبار جنوبی رفتن.
ات و شوگا تو یه ماشین، هانا و نامجون تو یکی دیگه.

تو راه، ات ساکت بود.
شوگا اسلحه‌ش رو چک می‌کرد.

ات بالاخره پرسید:
«اگه امشب کسی بمیره، تقصیر کیه؟»

شوگا:
«تقصیر این دنیاست. ما فقط زنده می‌مونیم.»

ات:
«من برای زنده موندن نمی‌کشم.»

شوگا دستش رو گذاشت رو زانوی ات:
«امشب فقط نگاه کن. ولی زود باشه روزی که باید انتخاب کنی.»

وقتی رسیدن انبار، همه‌جا آتش و شلیک بود.
مردای شمشیر آبی مسلح بودن، ولی گل سرخ و گرگ سیاه قوی‌تر.

شوگا و نامجون سریع دستور دادن.
ات و هانا کنار هم ایستادن، پشت یه کانتینر.

هانا آروم گفت:
«فرار کنیم؟ الان بهترین فرصته.»

ات به شوگا نگاه کرد که وسط درگیری بود؛ سریع، بی‌رحم، ولی قشنگ مثل یه پلنگ.
یه لحظه مردی خواست از پشت به شوگا حمله کنه.

ات بدون فکر پرید جلو، با یه ضربه‌ی کاراته مرد رو خوابوند.

شوگا برگشت، ات رو دید و خشکش زد.
بعد لبخند زد؛ لبخند واقعی.

بعد درگیری تموم شد.
گل سرخ و گرگ سیاه برنده شدن.

شوگا اومد پیش ات، صورتش خونی بود، ولی چشماش برق می‌زد.
دستش رو دور کمر ات انداخت و محکم بغلش کرد.

شوگا تو گوشش:
«تو جانمو نجات دادی، جنگجو.»

ات نفسش تند بود، بدنش به بدن شوگا چسبیده بود:
«فقط… نمی‌خواستم بمیري.»

شوگا عقب رفت، زیر چونه‌ش رو گرفت و برای اولین بار… لباش رو آروم گذاشت رو لباش.
بوسه کوتاه، ولی پر از آتش.

وقتی جدا شد، گفت:
«حالا دیگه نمی‌تونی انکار کنی. تو مال گل سرخی.»

ات چیزی نگفت، فقط بهش نگاه کرد.

هانا و نامجون هم نزدیک‌تر شدن.
هانا هم تو درگیری یه نفر رو زده بود.

نامجون به هانا گفت:
«تو هم همین‌طور، گرگ من.»

چهار نفر زیر نور آتش انبار به هم نگاه کردن.
خون، آتش، و یه حس جدید که داشت بینشون شکل می‌گرفت.

ات تو دلش گفت:
«شاید فرار نکنیم…
شاید بجنگیم. ولی این بار کنارشون.»

ادامه دارد… 🌹🐺🔥
دیدگاه ها (۱)

### فصل اول | پارت پنجمنویسنده: Ghazal ساعت یک ظهر، تراس عم...

تولد تهیونگ مبارک امیدوارم تا ابد کنارمون باشی تهیونگی جونمو...

### فصل اول | پارت دوم: دو گل رز و دو گرگ نویسنده: Ghazal ...

### فصل اول | پارت سومنویسنده: Ghazal ماشین لندکروز مشکی با...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط