بادیگارد من
𝐌𝐲 𝐁𝐨𝐝𝐲𝐠𝐮𝐚𝐫𝐝
(𝐏𝐚𝐫𝐭 66)
از زبان ا/ت
"وقتی به عمارت رسید زنگ رو زد و در براش باز شد و رفت داخل...به خاطر برفی که از هوا میبارید تو حیاط پر شده بود و زیبا... لبخندی زد و پوتین هاشو در اورد و گذاشت کنار در و رفت داخل و با لبخند گفت"
ات: من اومدممممم
"تهیونگی که کنار اشپزخونه پشتش به ات بود و داشت شکلات داغ میخورد با لبخند برگشت طرفش"
تهیونگ: سلام بچه... بالاخره اومدی؟
ات: اوهوم "کوله پشتی اش و شال گردن و پالتو اش در اورد و گذاشت کنار و به سمت تهیونگ رفت"
تهیونگ: پیاده اومدن چطور؟ کسی که اذیتت نکرد یا مزاحم نشد؟
ات: نه مشکلی نبود..
"ات لباشو غنچه کرد و کاملا به تهیونگ نزدیک شد"
ات: چی میخوری؟
تهیونگ: "یه نگاه به لیوان و بعد به ات کرد" خب دارم شکلات داغ میخورم....
ات: بدون منننننن؟! مگه قرار نشد هر چیزی که دوتایی دوست داریم همیشه کنار هم بخوریم؟ "حرصی"
تهیونگ: "کمی خندید" خب یکم سردم بود هوس کرده بودم... تازه درست کردم میخوری؟
ات: من عاشق شکلاتم پس همش مال منه... "بدون تعارف از دست تهیونگ گرفت و بو میکرد"
ات: به به الان میچسبه قشنگ...
تهیونگ: "دست به کمر به اتی که جلوتر رفت و لیوان دستش بود نگاه میکرد و میخندید که گفت" هو بچه راحتی ماشالا؟ شکلات منو میگیری؟!
ات: مال خودمههه "خواست یه قلوب بخوره که چون داغ بود زبونش سوخت که لیوان گذاشت رو میز و دستشو به طور باد زدن سمت دهنش میبرد و میپرید بالا و پایین" واییییی سوختم سوختم....
"تهیونگ میخندید که رفت سمت ات و صورتشو قاب کرد"
تهیونگ: وایسا وایسا بزار فوت کنم خب وقتی میبینی داغه واسه چی میخوری بچه...
"به سمت صورت ات خم شد و تو دهنشو اروم فوت میکرد که چشمام رو لبای پفکی ات بود که چشماش چرخید رو چشمای عسلی رنگ ات... ات لپاش گل انداخته بود از خجالت که تهیونگ بهش لبخندی زد و اروم لپشو خم شد بوسید و عقب کشید"
تهیونگ: هر موقع سرد شد بخورش نوش جونت بابت اون حرفم شوخی کردم... وسایل هاتم بزار اتاقت "لبخند زد و موبایلشو برداشت و از کنار ات رد شد و پالتو اش برداشت و رفت به حیاط.... ات رفتن تهیونگ تماشا کرد و دستشو گذاشت رو جایی که تهیونگ بوسید و لب پایینش گاز گرفت و میشه گفت هیجان زده شده بود ولی این چند روزه کمی هم بهش مشکوک بود چون با گوشی زیاد حرف میزد مخفیانه.... "
ادامه اش تو کامنتا
(𝐏𝐚𝐫𝐭 66)
از زبان ا/ت
"وقتی به عمارت رسید زنگ رو زد و در براش باز شد و رفت داخل...به خاطر برفی که از هوا میبارید تو حیاط پر شده بود و زیبا... لبخندی زد و پوتین هاشو در اورد و گذاشت کنار در و رفت داخل و با لبخند گفت"
ات: من اومدممممم
"تهیونگی که کنار اشپزخونه پشتش به ات بود و داشت شکلات داغ میخورد با لبخند برگشت طرفش"
تهیونگ: سلام بچه... بالاخره اومدی؟
ات: اوهوم "کوله پشتی اش و شال گردن و پالتو اش در اورد و گذاشت کنار و به سمت تهیونگ رفت"
تهیونگ: پیاده اومدن چطور؟ کسی که اذیتت نکرد یا مزاحم نشد؟
ات: نه مشکلی نبود..
"ات لباشو غنچه کرد و کاملا به تهیونگ نزدیک شد"
ات: چی میخوری؟
تهیونگ: "یه نگاه به لیوان و بعد به ات کرد" خب دارم شکلات داغ میخورم....
ات: بدون منننننن؟! مگه قرار نشد هر چیزی که دوتایی دوست داریم همیشه کنار هم بخوریم؟ "حرصی"
تهیونگ: "کمی خندید" خب یکم سردم بود هوس کرده بودم... تازه درست کردم میخوری؟
ات: من عاشق شکلاتم پس همش مال منه... "بدون تعارف از دست تهیونگ گرفت و بو میکرد"
ات: به به الان میچسبه قشنگ...
تهیونگ: "دست به کمر به اتی که جلوتر رفت و لیوان دستش بود نگاه میکرد و میخندید که گفت" هو بچه راحتی ماشالا؟ شکلات منو میگیری؟!
ات: مال خودمههه "خواست یه قلوب بخوره که چون داغ بود زبونش سوخت که لیوان گذاشت رو میز و دستشو به طور باد زدن سمت دهنش میبرد و میپرید بالا و پایین" واییییی سوختم سوختم....
"تهیونگ میخندید که رفت سمت ات و صورتشو قاب کرد"
تهیونگ: وایسا وایسا بزار فوت کنم خب وقتی میبینی داغه واسه چی میخوری بچه...
"به سمت صورت ات خم شد و تو دهنشو اروم فوت میکرد که چشمام رو لبای پفکی ات بود که چشماش چرخید رو چشمای عسلی رنگ ات... ات لپاش گل انداخته بود از خجالت که تهیونگ بهش لبخندی زد و اروم لپشو خم شد بوسید و عقب کشید"
تهیونگ: هر موقع سرد شد بخورش نوش جونت بابت اون حرفم شوخی کردم... وسایل هاتم بزار اتاقت "لبخند زد و موبایلشو برداشت و از کنار ات رد شد و پالتو اش برداشت و رفت به حیاط.... ات رفتن تهیونگ تماشا کرد و دستشو گذاشت رو جایی که تهیونگ بوسید و لب پایینش گاز گرفت و میشه گفت هیجان زده شده بود ولی این چند روزه کمی هم بهش مشکوک بود چون با گوشی زیاد حرف میزد مخفیانه.... "
ادامه اش تو کامنتا
۹.۲k
۲۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.