بعد از مدت ها دیدمش

بعد از مدت ها دیدمش!!
دستامو گرفت و گفت:چقدر دستات تغییر کردن....
خودمو کنترل کردم و فقط لبخند زدم...
تو دلم گریه کردم و دم گوشش گفتم:بی معرفت دستای من تغییر نکرده...دستات ب دستای اون عادت کرده....:((((
دیدگاه ها (۳)

اعتراف میکنم اول ابتدایی که بودم یه دزده منو سوار موتورش کرد...

بلا نسبتہ بَعضیــاهـرچے بیشتـَـر " آدمــا" رو میـشنـاسمعلاقَ...

خـدایـا مـن ازش مـیـگـذرم و میـبـخـشـمولـــــی تــو دهـنـشـو...

بهـم گـفت:هیچـــــۅقـت عشقمـــــۅ تنهـا نمیـزارمراسـت میگفــ...

وسط یه بازار شلوغ خیلی اتفاقی چشمامون بهم قفل شد... پلک نزد،...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط