اشتباه خاص!
اشتباه خاص!
پارت¹³
&:ب..باش!
:پسر با حس کردن دستای مرد آروم شده بود..اما کی میدونه سرنوشت برای آدم چی تصمیم میگیره....مرد اونو ب سمت دسته ی چاقو هدایت کرد..و دستای ظریف پسر رو روی دسته ی چاقو گزاشت...و کمی هل داد..
پیرمرد با درد کمی ب وجد اومد..:
&:چرا تیز بود؟؟
-:بت اجازه دادم حرف بزنی؟
:مرد با فشار زیاد..ب دست پسر ب سمت جلو..چاقو وارد شکم پیرمرد شد...بغضش گرفته بود..اون حتی فیلم جنایی هم نکاه نمیکرد..
و شروع کرد ب فریاد کشیدن:ولم کنن..ازت خواهش میکنم..اینکار خیلی ترسناکههه..
&:عااااااخ مرتیکه چه غلطی میکنی؟!
-:هییش جونگکوکی..اروم باش..تموم..برو کنار..انگار ظاهرا ترسیدی...
:پسر با اشک ب گوشه ای رفت..و زانو هاشو بغل کرد..حتی طاقت نگاه کردن ب رو ب روش هم نداشت ک...
-:مرد بلافاصله بعد از رفتن پسرش..چاقو رو کشید بیرون..و ضربات رو ب سمت گردن مردبزرگسال گی..فرود اورد..و با خنده ی ترسناکی و با تحقیر کردن ..
..مشغول تیکه تیکه کردن گردنش شد..تا صدای اون خفه شه...بلند شد..و رفت کنار سینک مخصوصش
و دستاشو شست..و پیشبند و چاقوش رو لبه سینک گذاشت..
و ب سمت پسرش اومد..و ب صورت نوازش وار دستش رو روی موهای صاف مشکی مخملی پسر کشید:
حالت خوبه؟!..زیاد ترسیدی؟..فک نمیکردم اینقد بچه باش_
:با صدای گرفته و مظلومی اما ببند بهش نگاه کرد:میفهمی چه بلایی سرم اوردی؟؟!..من حتی فیلم جنایی هم نگا نمیکنم..بعد تو منو ب قتل وادار کردی!!!..حالم ازت بهم میخوره!..
-:بدون توجهی ب حرفاش اونو براید بغل کرد..و از زیرزمین بیرون اومد..و اونو روی تختش گزاشت...
و یکی از ندیمه هارو صدا کرد:
:داری چکار میکنی؟!..حواست به حرفام هست؟؟!
-:برید دکتر بیارین..و اون تنه لش رو هم بسوزونین توی زیر زمینه....
سرش رو ب سمت پسر برد..اینقد نزدیکش شد ک پسر دهنشو بست و با صورتی از خالی احساسات بش زل زد:
دهنتو میبندی تا یه چیزی بنفعت بشه بچه؟!..
:بدون حرفی سرشو با مظلومیت تموم..طوری ک مرد نمیتونست تحمل کنه..ب علامت مثبت تکون داد..
...
اهم..دوستانقرارهدرپارتبعد..اتفاقاتخوبی
بیوفتهپسخوبحمایتکنین!
⁶کامنت
¹⁶لایک!
پارت¹³
&:ب..باش!
:پسر با حس کردن دستای مرد آروم شده بود..اما کی میدونه سرنوشت برای آدم چی تصمیم میگیره....مرد اونو ب سمت دسته ی چاقو هدایت کرد..و دستای ظریف پسر رو روی دسته ی چاقو گزاشت...و کمی هل داد..
پیرمرد با درد کمی ب وجد اومد..:
&:چرا تیز بود؟؟
-:بت اجازه دادم حرف بزنی؟
:مرد با فشار زیاد..ب دست پسر ب سمت جلو..چاقو وارد شکم پیرمرد شد...بغضش گرفته بود..اون حتی فیلم جنایی هم نکاه نمیکرد..
و شروع کرد ب فریاد کشیدن:ولم کنن..ازت خواهش میکنم..اینکار خیلی ترسناکههه..
&:عااااااخ مرتیکه چه غلطی میکنی؟!
-:هییش جونگکوکی..اروم باش..تموم..برو کنار..انگار ظاهرا ترسیدی...
:پسر با اشک ب گوشه ای رفت..و زانو هاشو بغل کرد..حتی طاقت نگاه کردن ب رو ب روش هم نداشت ک...
-:مرد بلافاصله بعد از رفتن پسرش..چاقو رو کشید بیرون..و ضربات رو ب سمت گردن مردبزرگسال گی..فرود اورد..و با خنده ی ترسناکی و با تحقیر کردن ..
..مشغول تیکه تیکه کردن گردنش شد..تا صدای اون خفه شه...بلند شد..و رفت کنار سینک مخصوصش
و دستاشو شست..و پیشبند و چاقوش رو لبه سینک گذاشت..
و ب سمت پسرش اومد..و ب صورت نوازش وار دستش رو روی موهای صاف مشکی مخملی پسر کشید:
حالت خوبه؟!..زیاد ترسیدی؟..فک نمیکردم اینقد بچه باش_
:با صدای گرفته و مظلومی اما ببند بهش نگاه کرد:میفهمی چه بلایی سرم اوردی؟؟!..من حتی فیلم جنایی هم نگا نمیکنم..بعد تو منو ب قتل وادار کردی!!!..حالم ازت بهم میخوره!..
-:بدون توجهی ب حرفاش اونو براید بغل کرد..و از زیرزمین بیرون اومد..و اونو روی تختش گزاشت...
و یکی از ندیمه هارو صدا کرد:
:داری چکار میکنی؟!..حواست به حرفام هست؟؟!
-:برید دکتر بیارین..و اون تنه لش رو هم بسوزونین توی زیر زمینه....
سرش رو ب سمت پسر برد..اینقد نزدیکش شد ک پسر دهنشو بست و با صورتی از خالی احساسات بش زل زد:
دهنتو میبندی تا یه چیزی بنفعت بشه بچه؟!..
:بدون حرفی سرشو با مظلومیت تموم..طوری ک مرد نمیتونست تحمل کنه..ب علامت مثبت تکون داد..
...
اهم..دوستانقرارهدرپارتبعد..اتفاقاتخوبی
بیوفتهپسخوبحمایتکنین!
⁶کامنت
¹⁶لایک!
۸.۷k
۲۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.