فیک ٨٣
کوک نگاهی به دختر کوچولوش که تو بغلش لم داده بود، انداخت و با لبخندی مهربون، سرشو نزدیک گوش هرا برد و گفت:
خرگوش کوچولوی من اینجا چیکار میکنه؟
هرا با خندهای شیرین و صدای بچهگونهاش جواب داد:
مگه نگفتی امروز برام خرگوش میگیری؟ اصلاً دیگه باهات قهرم!
هرا اخمهای کوچیکش رو تو هم کشید؛ تقریبا شبیه همون اخمای هانول بود، و این شباهت دل کوک رو کمی به درد میآورد. اونقدر که وقتی میخواست هرا از بغلش بیاد بیرون، کوک محکم تر گرفتش و با صدای گرم و دلنشینش گفت:
هویجم، خودت که میدونی بابات چقدر خستهست. امروز کلی کار داشتم، ولی قول میدم فردا با هم میریم و یه خرگوش ناز میگیریم، خوبه؟
هرا که چهرهاش از قهر به لطف تبدیل شده بود، سریع رضایت داد و گفت:
باشه! ولی قول دادیها!
کوک خندید و گفت:
قولِ قول! حالا بیا، خرگوشِ بغلیِ باباش باید بخوابه.
بعد، بوسهی ملایمی روی لب های دخترش گذاشت و اون رو تو بغل خودش فشرد. کمی بعد، هر دو در آرامش و امنیت بغل هم، به خواب رفتند، و خانه پر از سکوتی گرم و صمیمی شد.
امید وارم که خوشتون بیاد 💖
https://daigo.ir/secret/4721373621
هرچی دوست دارین بگین بدونه تعارف
خرگوش کوچولوی من اینجا چیکار میکنه؟
هرا با خندهای شیرین و صدای بچهگونهاش جواب داد:
مگه نگفتی امروز برام خرگوش میگیری؟ اصلاً دیگه باهات قهرم!
هرا اخمهای کوچیکش رو تو هم کشید؛ تقریبا شبیه همون اخمای هانول بود، و این شباهت دل کوک رو کمی به درد میآورد. اونقدر که وقتی میخواست هرا از بغلش بیاد بیرون، کوک محکم تر گرفتش و با صدای گرم و دلنشینش گفت:
هویجم، خودت که میدونی بابات چقدر خستهست. امروز کلی کار داشتم، ولی قول میدم فردا با هم میریم و یه خرگوش ناز میگیریم، خوبه؟
هرا که چهرهاش از قهر به لطف تبدیل شده بود، سریع رضایت داد و گفت:
باشه! ولی قول دادیها!
کوک خندید و گفت:
قولِ قول! حالا بیا، خرگوشِ بغلیِ باباش باید بخوابه.
بعد، بوسهی ملایمی روی لب های دخترش گذاشت و اون رو تو بغل خودش فشرد. کمی بعد، هر دو در آرامش و امنیت بغل هم، به خواب رفتند، و خانه پر از سکوتی گرم و صمیمی شد.
امید وارم که خوشتون بیاد 💖
https://daigo.ir/secret/4721373621
هرچی دوست دارین بگین بدونه تعارف
۵.۰k
۰۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.