چندپارتی

#چند_پارتی

Part4

یونگی:دورت بگردم ناراحت نباش الانم میگم برن لباساتو جمع کنن بیای خوابگاه پیش خودمون از اونا هم شکایت میکنیم
ات:باشه
یونگی بزار بگم لباساتو بیارن

ات ویو
یونگی زنگ زد گفت لباسامو بیارن لباسامو آوردن همه رفتن بیرون تا من لباس بپوشم یک دفعه نامجون اومد تو

نامجون:ای وای ببخشید(برگشت)

یک دفعه کوک هم اومد تو من شلوارمو پوشیده بودم و الان فقط با لباس زیر بودم موقعی که کوک اومد نامجون اومد سفت بغلم کرد که معلوم نشه یک دفعه یونگی اومد.

یونگی :اینجا چه خبره چیکار میکنید برید بیرون ببینم

همه رفتن بیرون
چرا چرا موقعی که بغلم کرد انقدر احساس امنیت و احساس خوبی داشتم

یونگی:اون تو داشتین چیکار میکردیم موقعی که خواهرم لباس نداشت و تو بغلش کرده بودی

اومدم بیرون داشتم تو چهار چوب در بودم هیچکی متوجه نشده بود کوک و نامجون مثل بادیگارد یا سربازایی که کار اشتباهی کرده بودن جلوش وایساده بودم سرشون پایین بود

نامجون:به خدا گوشیم جا مونده بود اصلا حواسم نبود درو باز کردم دیدم لباس نداره برگشتم
کوک:منم اومدم دنبال نامجون رفتن تو دیدمش بعد چون من رفتم نامجون رفت بغلش کردم که من نبینم
یونگی:از این بعد یاد بگیرین نرین تو اتاقی که یک دختر مجرد توشه
کوک و نامجون: چشم ببخشید
ات:من حاضرم بریم
یونگی:اوکی
ات:ایییییی
یونگی:چیشد
ات:نمیتونم راه بیام (افتاد رو دوتا زانوش)
یونگی:منم نمیتونم بگیرمت بغل پاهام درد میگره کوک تو بگیر
کوک:اعم اعم من باید به تو کمکم کنم

نامجون ویو
فهمیدم کوک این حرفو از قصد زد تا من ّبغلش بگیرم

یونگی :خب نامجون تو بگیر
نامجون : باشه
بغلش گرفتم گزاشتمش تو ماشین و همه رفتیم سمت خوابگاه

شرط پارت بعد
لایک ۸
کامنت۸

#درخواستیـــ
دیدگاه ها (۱۶)

جونگکوکا کاش میدونستی دلم خونهچون هر شب به این فکر میکنم که ...

#چند_پارتیPart5یونگی:سلاممممم ما اومدیممممممته:سلام او شما خ...

#پست_جدید_ته_در_ویورس 😥💜#کیم_نامجون #کیم_سوکجین #مین_یونگی #...

#چند_پارتیPart3دیگه نتونستم و یک مشت زدم به صورتش که مامان ی...

پارت ۲۰ات: اخ جیمین سرشو از تو گردن از بیرون میاره جیمین: بی...

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۱۰

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۲۳

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط