زندگی من
زندگی من
پارت۱۶
به روزی رسید که دیانا زایمان داشت و باید میرفتیم بیمارستان
دیانا:ارسلان اسمشو چی بزاریم
ارسلان:مهرو یا رینا قشنگن
دیانا:اره رینا قشنگتره
ارسلان:پس یه بوس بده.دیانا لپشو اورد جلو.نه اینجا نه
دیانا:لبو میخواد بچه اوکی.ازم لب گرفت و بعد رفتیم داخل بیمارستان پانیذولئو هم اومدن باهامون
ارسلان:دیانا از ساعت ۱۲ رفت تا۳بعدازظهر از استرس مردم و زنده شدم تا دکتر اومد بیرون
دکتر:خوشبختانه عملتون با موفقیت انجام شد.
لئو:از خوشحالی ارسلانو گرفتم وبغل کردم خب دیانا خواهر منم بود عین خواهرم دوسش داشتم
پانیذ هم بغلمون کرد
دیانا:چشامو باز کردم دیدم یه بچه خوشگلو سفید پیش من خوابیده همه بچها موقعی که بدنیا میان سیاهو زشتن ولی این سفید بود و تپل خیلی خوشگل بود
بغلش کردم و بهش گفتم:دخترم سلام خوش اومدی به این زندگی
بعش شیر دادم بدنم درد میکرد رحمم بخیه خورده بود درد داشت
ارسلان:دکتر میتونیم بریم ببینیمش
دکتر:بله
ارسلان:مرسی.رفتم داخل با چیزی که دیدم غش رفتم بهش خیلی مامان شدن
میومد عین دیانا سفید بود چشاش به دیانا رفته بود موهاشم مشکی بود دماغش به خودم رفته بود ولی خیلی کوچولوتر رفتم گفتم دیانااا
دیانا:نگاش کن
ارسلان:☺خیلی خوشحالم
خلاصه بعد یک هفته مرخص شد بردمش خونه وسایلم واسه بچم خریده بودیم رفتیم خونه نیکا(نیکا خونه خریده بود اونجا)
نیکا:سلام
ارسلان و دیانا:سلام
نیکا:ببینمش
دیانا:نشونش دادم و گفت ای خدا نیکا دورت بگرده
قشنگ شد نه بچها این فصلیه ولی فصل ااش کمن مثلا ۲۰.۲۵ پارت یه فصلش
پارت۱۶
به روزی رسید که دیانا زایمان داشت و باید میرفتیم بیمارستان
دیانا:ارسلان اسمشو چی بزاریم
ارسلان:مهرو یا رینا قشنگن
دیانا:اره رینا قشنگتره
ارسلان:پس یه بوس بده.دیانا لپشو اورد جلو.نه اینجا نه
دیانا:لبو میخواد بچه اوکی.ازم لب گرفت و بعد رفتیم داخل بیمارستان پانیذولئو هم اومدن باهامون
ارسلان:دیانا از ساعت ۱۲ رفت تا۳بعدازظهر از استرس مردم و زنده شدم تا دکتر اومد بیرون
دکتر:خوشبختانه عملتون با موفقیت انجام شد.
لئو:از خوشحالی ارسلانو گرفتم وبغل کردم خب دیانا خواهر منم بود عین خواهرم دوسش داشتم
پانیذ هم بغلمون کرد
دیانا:چشامو باز کردم دیدم یه بچه خوشگلو سفید پیش من خوابیده همه بچها موقعی که بدنیا میان سیاهو زشتن ولی این سفید بود و تپل خیلی خوشگل بود
بغلش کردم و بهش گفتم:دخترم سلام خوش اومدی به این زندگی
بعش شیر دادم بدنم درد میکرد رحمم بخیه خورده بود درد داشت
ارسلان:دکتر میتونیم بریم ببینیمش
دکتر:بله
ارسلان:مرسی.رفتم داخل با چیزی که دیدم غش رفتم بهش خیلی مامان شدن
میومد عین دیانا سفید بود چشاش به دیانا رفته بود موهاشم مشکی بود دماغش به خودم رفته بود ولی خیلی کوچولوتر رفتم گفتم دیانااا
دیانا:نگاش کن
ارسلان:☺خیلی خوشحالم
خلاصه بعد یک هفته مرخص شد بردمش خونه وسایلم واسه بچم خریده بودیم رفتیم خونه نیکا(نیکا خونه خریده بود اونجا)
نیکا:سلام
ارسلان و دیانا:سلام
نیکا:ببینمش
دیانا:نشونش دادم و گفت ای خدا نیکا دورت بگرده
قشنگ شد نه بچها این فصلیه ولی فصل ااش کمن مثلا ۲۰.۲۵ پارت یه فصلش
۵.۱k
۰۳ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.