🥀فصل دوم پارت 25🥀
🥀فصل دوم پارت 25🥀
از پله ها میرفتم پایین اوف عصبانیم کرد حتی گوشیم هم یادم رفت دوباره رفتم اوتاق وقتی دیدم ات بیهوش اوفتاده بود رویه زمین با نگرانی زود رفتم سمتش و از رویه زمین بلندش کردم
جیمین : ات چیشده چشماتو باز کن عشقم
م/ج : پسرم چیشده
با دیدن عروسش نگران گفت
م/ج : وای خدا چش شده
جیمین براید استایل بغلش کرد و برو سمته ماشین همون دقیقه انیوپ اومد و جیمین زود سوار شد انیوپ راننده گی میکرد وسطه راه بودن ات سرشو رویه شونه جیمین گذاشته بود و چشماش رو باز جیمین نگران بهش نگاه کرد
جیمین : شیرینیه من خوبی
با بیحالی بهش نگاه کرد
ات : جیمین شکمم درد میکنه اگه بلایی سره بچم بیاد
و بعد از این حرفش چش چشماش دوباره بسته شد جیمین چندین بار صداش زد
جیمین : ات ات چشماتو باز کن انیوپ نرسیدیم
《《《《《《《《《
در حالی که از ات سنوگرافی میگرفت جیمین کنارش وایستاده بود
جیمین : خانم دکتر حالش چطوره
دکتر : حاله همشون خوبه
ات : یکمی درد دارم
دکتر : بخاطره اینکه کم خونی داشت و بچه ها خیلی شیطون تکون زیادی میخورن
جیمین : همشون منظورتو چیه
دکتر : خانمتون دو قلو باردارن
ات : چی
جیمین با شوق و ذوق به ات نگاه کرد و لبخند زد دستشو گذاشت رو سرم و پیشونیم رو بوس کرد
جیمین : خیلی ممنونم
از شدت خوشحالی اشکام از گوش یه چشمم اوفتاد
دکتر : خوب چهار ماه شون هستن و هاشون خوبه
ات : نه چهار ماه شون نیست سه ماه که باردارم
دکتر : نه چهار ماه شونه خوب با این دستمال شکموتو پاک کنید
دستمال رو برداشتم دکتر از اوتاق خارج شد
ات : زنیکه چه چرتو پرت میگه
جیمین در سکوت بود و هیچی نمیگفت شکمم رو تمیز کردم و به جیمین نگاه کردم
ات : جیمین چیشده
جیمین : مگه نشنیدی که چی گفت
ات : جیمین به من شک داری
جیمین حالت چهرش عوض شد و با عصبانیت و نفرت داشت بهم نگاه میکرد که ترسم گرفت و با خون سردی گفت
جیمین : قلب از من با کی رابطه داشتی
ات : یه نیشخندی زدم و گفتم اگه دیروز یکی بهم میگفت که جیمین بهت میگه که بچه ماله اون نیست باورم نمیکردم
ادامه دارد
از پله ها میرفتم پایین اوف عصبانیم کرد حتی گوشیم هم یادم رفت دوباره رفتم اوتاق وقتی دیدم ات بیهوش اوفتاده بود رویه زمین با نگرانی زود رفتم سمتش و از رویه زمین بلندش کردم
جیمین : ات چیشده چشماتو باز کن عشقم
م/ج : پسرم چیشده
با دیدن عروسش نگران گفت
م/ج : وای خدا چش شده
جیمین براید استایل بغلش کرد و برو سمته ماشین همون دقیقه انیوپ اومد و جیمین زود سوار شد انیوپ راننده گی میکرد وسطه راه بودن ات سرشو رویه شونه جیمین گذاشته بود و چشماش رو باز جیمین نگران بهش نگاه کرد
جیمین : شیرینیه من خوبی
با بیحالی بهش نگاه کرد
ات : جیمین شکمم درد میکنه اگه بلایی سره بچم بیاد
و بعد از این حرفش چش چشماش دوباره بسته شد جیمین چندین بار صداش زد
جیمین : ات ات چشماتو باز کن انیوپ نرسیدیم
《《《《《《《《《
در حالی که از ات سنوگرافی میگرفت جیمین کنارش وایستاده بود
جیمین : خانم دکتر حالش چطوره
دکتر : حاله همشون خوبه
ات : یکمی درد دارم
دکتر : بخاطره اینکه کم خونی داشت و بچه ها خیلی شیطون تکون زیادی میخورن
جیمین : همشون منظورتو چیه
دکتر : خانمتون دو قلو باردارن
ات : چی
جیمین با شوق و ذوق به ات نگاه کرد و لبخند زد دستشو گذاشت رو سرم و پیشونیم رو بوس کرد
جیمین : خیلی ممنونم
از شدت خوشحالی اشکام از گوش یه چشمم اوفتاد
دکتر : خوب چهار ماه شون هستن و هاشون خوبه
ات : نه چهار ماه شون نیست سه ماه که باردارم
دکتر : نه چهار ماه شونه خوب با این دستمال شکموتو پاک کنید
دستمال رو برداشتم دکتر از اوتاق خارج شد
ات : زنیکه چه چرتو پرت میگه
جیمین در سکوت بود و هیچی نمیگفت شکمم رو تمیز کردم و به جیمین نگاه کردم
ات : جیمین چیشده
جیمین : مگه نشنیدی که چی گفت
ات : جیمین به من شک داری
جیمین حالت چهرش عوض شد و با عصبانیت و نفرت داشت بهم نگاه میکرد که ترسم گرفت و با خون سردی گفت
جیمین : قلب از من با کی رابطه داشتی
ات : یه نیشخندی زدم و گفتم اگه دیروز یکی بهم میگفت که جیمین بهت میگه که بچه ماله اون نیست باورم نمیکردم
ادامه دارد
۳.۸k
۰۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.