🥀فصل دوم پارت 26🥀
🥀فصل دوم پارت 26🥀
جیمین آنقدر عصبانی بود که رفت میزه که کناره ات بود رو با دستشو هولش داد و همیه وسایلش اوفتادن رویه زمین که باعث ترسیدن ات شد
جیمین: کافیه دیگه راستشو بگو (با داد)
گریم گرفت و هیچی نگفتم نمیتونستم حرف بزنیم و بی صدا گریه میکردم
جیمین : مگه با تو نیستم
بهم نزدیک شد و با دستش چونمو گرفتن
ات : ولم کن
جیمین با عصبانیت تویه چشمامو نگاه کرد و غورید
جیمین : اینجا نمیشه تورو به حرف بیارم پاشو بریم بعد از حرفاش چونمو ول کرد که باعث نفس تنگیم یه سرفه کردم
جیمین : مگه با تو نستم ( با داد)
از رویه تخت بلند شدم و پیراهنمو درست کردم اشکامو پاک کردم دنبالش راه اوفتادم یعنی چطور ممکنه من متطمئم که دکتره دروغ میگه جیمین بابا یه این نی نی ها یه کوچولو هست به چهره عصابش نگاه کردم یعنی میخواد چه بلای سرمون بیاره خدا یا کمکم کن گریم گرفت و چشماش پر از اشک شد چیکار کنم تا باور کنه
جیمین : سوارشو
ات : نمیخواهم کجا بری
جبمبن : خفشو و سوار شو تا همینجا نکشتمت
ات از این لخته جیمین بیشتر ترس برداشت و سواره ماشین شد
《《《《《《
رفتیم خونه باغ جیمین دارده خونه شد و منم پوشته سرش رفتم جیمین پوشتش بهم بود همین که وارده خونه شدم میخواهم شروع به حرف زدن بکنم اما با سیلی که خوردم اوفتادم زمین
به پایین نگاه میکردم و بغضم ترکید گریه میکردم و گفتم
ات : چرا حرفمو باور نمیکنی
آنقدر عصبانی بود که چشماش قرمز شده بود
جیمین : از کی حاملی ها که حرومزاده تو بهم چسپوندی
ات : وقتی اولین هق بار با تو رابطه داشم چطور میتونم از هق کسی حامله بشم مگه خودت نمیفهمم تو اولین پسر بودی که هق بهم دست
زد جیمین لحظیی سکوت کرد و با یگوشه اوتاق خیره شده بود
منم که رویه زمین اوفتاده بودم فقد گریه میکردم من نمیارم به نی نی هام آسیب برسونه از رویه زمین بلند شدم و با بدو بدو به سمته اوتاق رفتم وقتی جیمین بهم نگاه کرد و با قدم های تند اش دنبالم اومد و از کمد یه اسلحه برداشتم و پشم قائم کردم جیمین وارده اوتاق شد و با عصبانیت گفت : چه قلتی داری میکنی ( با داد)
نزدیک شدم و اسلحه رو دادم دستش شوکه بهم نگاه میکرد اسلحه رو رویه شکمم گذاشتم و انگشته جیمین رو رویه ماشه گذاشتم
ات : اگه یه زره شک داری که این نی نی ها بچه تو نیستن شلیک کن چون از نظرت گولت زدم اما اینو میدونم که توبه شکمم یه تیکه از گوشتو خونه تو زندگی میکنن
ادامه دارد
جیمین آنقدر عصبانی بود که رفت میزه که کناره ات بود رو با دستشو هولش داد و همیه وسایلش اوفتادن رویه زمین که باعث ترسیدن ات شد
جیمین: کافیه دیگه راستشو بگو (با داد)
گریم گرفت و هیچی نگفتم نمیتونستم حرف بزنیم و بی صدا گریه میکردم
جیمین : مگه با تو نیستم
بهم نزدیک شد و با دستش چونمو گرفتن
ات : ولم کن
جیمین با عصبانیت تویه چشمامو نگاه کرد و غورید
جیمین : اینجا نمیشه تورو به حرف بیارم پاشو بریم بعد از حرفاش چونمو ول کرد که باعث نفس تنگیم یه سرفه کردم
جیمین : مگه با تو نستم ( با داد)
از رویه تخت بلند شدم و پیراهنمو درست کردم اشکامو پاک کردم دنبالش راه اوفتادم یعنی چطور ممکنه من متطمئم که دکتره دروغ میگه جیمین بابا یه این نی نی ها یه کوچولو هست به چهره عصابش نگاه کردم یعنی میخواد چه بلای سرمون بیاره خدا یا کمکم کن گریم گرفت و چشماش پر از اشک شد چیکار کنم تا باور کنه
جیمین : سوارشو
ات : نمیخواهم کجا بری
جبمبن : خفشو و سوار شو تا همینجا نکشتمت
ات از این لخته جیمین بیشتر ترس برداشت و سواره ماشین شد
《《《《《《
رفتیم خونه باغ جیمین دارده خونه شد و منم پوشته سرش رفتم جیمین پوشتش بهم بود همین که وارده خونه شدم میخواهم شروع به حرف زدن بکنم اما با سیلی که خوردم اوفتادم زمین
به پایین نگاه میکردم و بغضم ترکید گریه میکردم و گفتم
ات : چرا حرفمو باور نمیکنی
آنقدر عصبانی بود که چشماش قرمز شده بود
جیمین : از کی حاملی ها که حرومزاده تو بهم چسپوندی
ات : وقتی اولین هق بار با تو رابطه داشم چطور میتونم از هق کسی حامله بشم مگه خودت نمیفهمم تو اولین پسر بودی که هق بهم دست
زد جیمین لحظیی سکوت کرد و با یگوشه اوتاق خیره شده بود
منم که رویه زمین اوفتاده بودم فقد گریه میکردم من نمیارم به نی نی هام آسیب برسونه از رویه زمین بلند شدم و با بدو بدو به سمته اوتاق رفتم وقتی جیمین بهم نگاه کرد و با قدم های تند اش دنبالم اومد و از کمد یه اسلحه برداشتم و پشم قائم کردم جیمین وارده اوتاق شد و با عصبانیت گفت : چه قلتی داری میکنی ( با داد)
نزدیک شدم و اسلحه رو دادم دستش شوکه بهم نگاه میکرد اسلحه رو رویه شکمم گذاشتم و انگشته جیمین رو رویه ماشه گذاشتم
ات : اگه یه زره شک داری که این نی نی ها بچه تو نیستن شلیک کن چون از نظرت گولت زدم اما اینو میدونم که توبه شکمم یه تیکه از گوشتو خونه تو زندگی میکنن
ادامه دارد
۳.۴k
۰۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.