خاطراتگمشده
#خاطرات_گمشده
#پارت_4
مادر ات: این ماجرا برای ۱۰ سال پیشه
زمانی که منو پدرت داشتیم قدم میزدیم یه پسر بچه اومد پیشمون و درخواست کمک کرد
سر تو خیلی بد اسیب دیده بود
اون پسر بچه بهمون گفت که ازت مراقبت کنیم
گفت که یه روزی برمیگرده و تو رو با خودش میبره و قرار شد که روزی بیاد و تورو با خودش ببره
ات: یـ یه پسر بچه؟
مادر ات: اره، اون این نامه رو بهمون داد که بهت بدیم(نامه رو داد به ات)
مادر ات: سر وقت با حوصله بخونش
ویو ات
ذهنم واقعا درگیر این پسر بچه شده بود...
یعنی اون کی میتونه باشه
نامه رو گذاشتم تو کیفم و به سمت خونه حرکت کردیم
حدودا ساعت ۳ بود که رسیدیم خونه
یه دوش ۳۰مینی گرفتم و خابیدم
(پرش زمانی به ساعت ۵)
بعد ۲ ساعت خواب بیدار شدم
یادم افتاد که اون پسر بچه برام یه نامه داشت
نامه رو باز کردم، متن نامه باعث تعجب و گریم شد
متن نامه:......
شرط: لایک و کامنت بزارین تا ادمشو بزارم
#پارت_4
مادر ات: این ماجرا برای ۱۰ سال پیشه
زمانی که منو پدرت داشتیم قدم میزدیم یه پسر بچه اومد پیشمون و درخواست کمک کرد
سر تو خیلی بد اسیب دیده بود
اون پسر بچه بهمون گفت که ازت مراقبت کنیم
گفت که یه روزی برمیگرده و تو رو با خودش میبره و قرار شد که روزی بیاد و تورو با خودش ببره
ات: یـ یه پسر بچه؟
مادر ات: اره، اون این نامه رو بهمون داد که بهت بدیم(نامه رو داد به ات)
مادر ات: سر وقت با حوصله بخونش
ویو ات
ذهنم واقعا درگیر این پسر بچه شده بود...
یعنی اون کی میتونه باشه
نامه رو گذاشتم تو کیفم و به سمت خونه حرکت کردیم
حدودا ساعت ۳ بود که رسیدیم خونه
یه دوش ۳۰مینی گرفتم و خابیدم
(پرش زمانی به ساعت ۵)
بعد ۲ ساعت خواب بیدار شدم
یادم افتاد که اون پسر بچه برام یه نامه داشت
نامه رو باز کردم، متن نامه باعث تعجب و گریم شد
متن نامه:......
شرط: لایک و کامنت بزارین تا ادمشو بزارم
- ۷.۷k
- ۲۱ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط