عروسفراری

#عروس_فراری
پارت¹

درحالی که دستاش تو جیبای شلوارش بود بهم نزدیک شد،تمایلی نداشتم تا سرم رو بلند کنم...
توی سکوت به زمین خیره شده بودم،با پیچیدن عطرش به مشامم فهمیدم کنارم ایستاده...

جونگکوک‌: امشب مال خودم میشی، مال خود خودم.

بغض راه نفس کشیدنمو بسته بود، احساس می‌کرد محیط اطرافم برام تنگ شده بود...
با چشمایی که اشک توشون حلقه زده بود بهش خیره میشم...

با دیدن چشمای اشکیم جا خورد...

جونگکوک‌: اماده باش تا چند لحظه دیگه عقد میکنیم

فقط همین جمله؟
پوزخندی به خودم زدم...
انتظار داشتم بهم چی بگه؟ بگه باشه گریه نکن عروسی در کار نیست...

بدون گفتن هیچ کلمه ای اضافی اتاق رو ترک کرد..
غمگین زده روی تخت نشستم...

دامن پف پفی لباس عروسم رو تو مشتم گرفتم...
من نمی‌خواستم ازدواج کنم...
اونم با برادرم...

نگاهمو سوق پنچره اتاقم دادم...
شب شده...
دلهره و ترس تمام وجودمو ‌تسخیر کرده بود...

صدای همهمه ای که از پایین به گوشم می‌رسید، نشون از این میداد آدمای زیادی رو برای این جشن دعوت کرده بود...
چشمامو بستم و سعی کردم با یادآوری روز های خوشم خودمو آروم کنم...

سفر کردم توی خیالم...
دفتر نقاشی خیالی خودم رو باز کردم...
فرار کردن رو باید چه شکلی میکشیدم؟...

با قلم خیالی طراحی از یه دختر با لباس عروس پف پفی با چهره خندون رو کشیدم...
اون من بودم...داشتم فرار میکردم...
از این کابوس...

مشت های گره خوردمو بیشتر توهم فشوردم...
اشک هام دونه دونه جاری شد و قطراتش روی لباس عروسم می‌ریخت...

با باز شدن در اونم یهویی سرم چرخید...
جونگ‌می با قیافه غمگینش وارد اتاق شد...
نگاهمو ازش گرفتم...

به از چند لحظه با بالا پایین شدن تخت فهمیدم کنارم نشسته...
دستاشو رو دست های مشت شدم گذاشتم...

جونگ‌می: حالت خوبه جینا؟

حالم خوب بود؟...
یعنی از قیافم معلوم نبود؟...

بی توجه به حرفاش میرم تو گذشتم...
داشتم به این چند سال فکر میکردم...
دنبال یه حس عاشقی نسبت به جونگکوک بودم  تا ازدواجمو بهش ربط بدم،اما بی نتیجه بود من هیچ حس عاشقی نسبت بهش نداشتم...

اون فقط حکم یه برادر تانتی رو بهم داشت...

با تکون های ریزی به خودم میام...

جونگ‌می: گوشت با منه جینا؟

حوصله دلداری هاشو نداشتم...
بی حس زل زدم به چشماش...

+ میخوای دلداریم بدی؟

سریع گفت...

جونگ‌می: می‌خوام فراریت بدم!



پایان پارت
حمایت؟ 🧸
دیدگاه ها (۱)

#عروس_فراریپارت²درحالی که نمی‌دونستم کلمه هاشو درک کنم، با ت...

#عروس_فراریپارت³کسی متوجه من هم نبود...حالا فهمیدم جونگ‌می ب...

#عروس_فراری ‌کاپل: تهیونگ، جینا، جونگکوک‌‌ژانر : عاشقانه، م...

#خاطرات_گمشده #پارت_4مادر ات: این ماجرا برای ۱۰ سال پیشهزمان...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_212(چند مین بعد)لـ.. بام...

Love and hate { عـشـق و نـفـرت }" part 4 " ویو جونگکوک : وقت...

سوار ماشین شدیم رسیدیم که جونگکوک گفت جونگکوک: از کنارم جم ن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط