کسی پیشم نبود

کسی پیشم نبود....
بدنم بی حس بود....
مطمئن بودم نمیتونم بلند شم از جام....
چون بالاخره بار اولم بود...
ول..ولی من هنوزم دوستش دارم......
خیلی بدبختم نه؟.....
اومدم بلند شم دیدم لباس تنم نیست....
اوههه..برم
ملافه خونی رو برداشتم پیچیدم دورم و زود رفتم تو اتاق خودم حموم‌فک کنم نیم ساعت طول کشید تا برسم به حموم اتاقم....درد وحشتناکی داشتم....
رفتم حموم و برگشتم....
یه شلوار گشاد با یه تیشرت پوشیدم و نشستم رو تخت.......
از درد به خودم میپیچیدم و گریه میکردم......

+من چقدر بدبختم(گریه)
خیلی بدبختم که پسر دایی خودم بهم تجاوز کرده نه؟
ا..الان من دیگه دختر نیستم نه؟
نه نیستم(گریه)
رفتم و به گریه موهامو خشک کردم و ریختم دورم بازم خوابیدم رو تخت و گریه کردم....
با صدای در زدن رومو بر گردوندم.....
_ات میتونم بیام داخل‌؟(اروم)
+‌......
_پس میام....
+........
_چیزه.‌‌‌‌...واست ناهار درست کردم.....
+نمیخورم(بغض)
_ات لطفا.....
+نه...لطفا بهم نزدیک نشو(شکستن بغض)
_من...من باهات کاری ندارم ،با..باشع باشع نمیام نزدیکت(بغض)
+از خودم متنفرم که هنوزم دوست دارم.‌‌‌....
_منم دوست دارم.......
با حرفش احساس ضعف بهم دست داد...
+هه....به کسی بگو که باورت کنه
نگران نباش....
تهیونگ برادرم فردا میاد کره...
دیگه مزاحمت نیستم....
هرچقدر بخوای میتونی دختر بیاری خونت......
_لطفا...نرو(شکستن بغض)
+ک..کوک....تو و گریه کردن؟
دی..دیشب....
_کار دیشبم یه بهونه بود که تو برای من بشی.....
+هه....ولم کن بابا...
_ببین...ات گوش کن.....
+برو لطفا....
_ب...باشه....
.....۲ ماه بعد....
از روزی که ته اومد سئول پیش اون میمونم....
کوک خیلی اصرار کرد که نرم ولی من....نموندم
الان باردارم .....نیم ساعتع که فهمیدم و ته هنوز نمیدونه.....
میخوام برم پیش کوک.....ببینم چی میگه....عوضی
......خونه کوک.....
_خوش اومدی.....
+کوک....یه چیزی باید بهت بگم!
_بگو ببینم چی؟
+بشین لطفا....
ببینم....
_اومدی اینو بپرسی که ببینی بچمو قبول میکنم یا نه؟
+چ..چی؟
_خب میدونم دیگه.....
بله که قبول میکنم....ولی تنها نه....
با مامانش قبول میکنم....
(پایان)
رمان#تهیونگ#جونگ_کوک#بی_تی_اس#کیدراما#کی_پاپ#کیپاپ#تهکوک#فیک#جیمین#نامجون#جی_هوپ#شوگا#جین
دیدگاه ها (۰)

*خانم نوبت شماس......امروز روز یس و پنجم مشاورمه‌.....از وقت...

_چرا میخندی؟+ته من نبخشیدمت...._باشه بابا الان پیراهنمم در ...

(جیمین)با دیدن پوست سفید و خوشبوی گردنش نتونستم خودمو کنترل ...

*اقای پارک تشریف اوردن.....تمام جمعیت از هم باز شد و اقای پا...

#مافیای_من #P14از تخت اومدم پایین میخواستم برم سمتش که پام گ...

پارت۳وقتی رسیدم خونه داداشام از عصبانیت سرخ شده بودم داشتم ا...

پارت ۹۱ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط