طلسم عشق
طلسم_عشق
پارت 3
ا/ت تا کنار اون دختر نشست ، دل شورهی عجیبی کل وجودش رو فرا گرفت . سعی کرد ارتباط چشمی با دخترک برقرار نکنه و به درس تمرکز کنه ، ولی مگه میشد ؟ اون دختر کل ساعت رو بهش زل زده بود . نتونست تحمل کنه و نگاهش رو به دختر داد و گفت
+برای چی اینجوری من رو نگاه میکنی؟
. دَرست رو گوش کن دخترجون ، کاری به من نداشته باش و سعی نکن باهام حرف بزنی .
ا/ت از حرفای دختری که حتی اسمش رو هم نمیدونست تعجب کرده بود و فکرش درگیر شد .
'اون چرا به من گفت بهش نزدیک نشم و باهاش حرف نزنم ، اونوقت خودش به من زل زده و بهم تیکه میندازه ؟ '
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کلاس تموم شد و ا/ت دفتر بهدست از کلاس بیرون اومد و یه گوشه از حیاط نشست ، پیراشکی ای که برادرش براش توی راه گرفت رو باز کرد و مشغول خوردنش شد .
مینسو و لشکر پشت سرش که کل مدرسه بودن ، از دور به دخترک خیره شده بودن .
مینسو با تعجب وایساده بود و زل زده بود بهش با خودش گفت
' یعنی از اون بچه خر خوناست ؟ چرا توی زنگ تفریح هم داره درس کار میکنه ؟ '
همینطور که فکر میکرد بهش نگاه میکرد ، یه دختر که ازش متنفر بود نزدیک ا/ت شد .
جنا:سلام خوشگله ، چطوری؟
+عا..ممنون خوبم.
جنا:تازه واردی نه؟
+بله
خون مینسو به جوش اومده بود! چرا؟ اون که از اون دختر متنفر بود! نکنه میترسید اون دختر خطرناکی که کنارش ایستاده بهش آسیب برسونه؟
حالا هرچی باید میرفت و اون هارو جداشون میکرد . هیچ چیز از جنا بعید نیست .
. جنا داری چه غلطی میکنی ؟
جنا:چخبرته؟دارم باهاش حرف میزنم کوری؟
ا/ت شوکه و ترسیده به اون دو دختر نگاه میکرد ، الاناست که دعوا کنن .
. چطور جرعت کردی نزدیکش بشی؟ فک کردی میزارم اینم بکنیش بازیچهی دستت؟
جنا:من هرکاری که بخوام میکنم از توی بی عرضه هم اجازه نمیگیرم .
. اینجوریاس نه؟ باشه!
ا/ت شوک زده نگاهشون میکرد ، یدفعه شروع به دعوا کردن و ا/ت که از دعوا میترسید وسایلش رو برداشت و با گریه حیاط رو ترک کرد .
. گوش کن ببین چی میگم!حق نداری نزدیکش بشی ، چون میدونم نزدیکش بشی به عنوان یه برده ازش استفاده میکنی! اون تازه به این مدرسه اومده
جنا:تو نمیتونی برا من تصمیم بگیری!
جنا خودش رو جمع و جور کرد و به سمت دوستاش رفت.
ادامه دارد...
پارت 3
ا/ت تا کنار اون دختر نشست ، دل شورهی عجیبی کل وجودش رو فرا گرفت . سعی کرد ارتباط چشمی با دخترک برقرار نکنه و به درس تمرکز کنه ، ولی مگه میشد ؟ اون دختر کل ساعت رو بهش زل زده بود . نتونست تحمل کنه و نگاهش رو به دختر داد و گفت
+برای چی اینجوری من رو نگاه میکنی؟
. دَرست رو گوش کن دخترجون ، کاری به من نداشته باش و سعی نکن باهام حرف بزنی .
ا/ت از حرفای دختری که حتی اسمش رو هم نمیدونست تعجب کرده بود و فکرش درگیر شد .
'اون چرا به من گفت بهش نزدیک نشم و باهاش حرف نزنم ، اونوقت خودش به من زل زده و بهم تیکه میندازه ؟ '
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کلاس تموم شد و ا/ت دفتر بهدست از کلاس بیرون اومد و یه گوشه از حیاط نشست ، پیراشکی ای که برادرش براش توی راه گرفت رو باز کرد و مشغول خوردنش شد .
مینسو و لشکر پشت سرش که کل مدرسه بودن ، از دور به دخترک خیره شده بودن .
مینسو با تعجب وایساده بود و زل زده بود بهش با خودش گفت
' یعنی از اون بچه خر خوناست ؟ چرا توی زنگ تفریح هم داره درس کار میکنه ؟ '
همینطور که فکر میکرد بهش نگاه میکرد ، یه دختر که ازش متنفر بود نزدیک ا/ت شد .
جنا:سلام خوشگله ، چطوری؟
+عا..ممنون خوبم.
جنا:تازه واردی نه؟
+بله
خون مینسو به جوش اومده بود! چرا؟ اون که از اون دختر متنفر بود! نکنه میترسید اون دختر خطرناکی که کنارش ایستاده بهش آسیب برسونه؟
حالا هرچی باید میرفت و اون هارو جداشون میکرد . هیچ چیز از جنا بعید نیست .
. جنا داری چه غلطی میکنی ؟
جنا:چخبرته؟دارم باهاش حرف میزنم کوری؟
ا/ت شوکه و ترسیده به اون دو دختر نگاه میکرد ، الاناست که دعوا کنن .
. چطور جرعت کردی نزدیکش بشی؟ فک کردی میزارم اینم بکنیش بازیچهی دستت؟
جنا:من هرکاری که بخوام میکنم از توی بی عرضه هم اجازه نمیگیرم .
. اینجوریاس نه؟ باشه!
ا/ت شوک زده نگاهشون میکرد ، یدفعه شروع به دعوا کردن و ا/ت که از دعوا میترسید وسایلش رو برداشت و با گریه حیاط رو ترک کرد .
. گوش کن ببین چی میگم!حق نداری نزدیکش بشی ، چون میدونم نزدیکش بشی به عنوان یه برده ازش استفاده میکنی! اون تازه به این مدرسه اومده
جنا:تو نمیتونی برا من تصمیم بگیری!
جنا خودش رو جمع و جور کرد و به سمت دوستاش رفت.
ادامه دارد...
۵.۳k
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.